چگونگی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بسم الله الرحمن الرحیم
به مجلس عزای فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) خوش آمدید
یا صاحب الزمان آجرک الله فی هذه المصیبه
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَى النَّبِیَّ لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِکَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِیٍّ وَ ثُلُثاً لِی وَ کَانَ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً
وقتی زمان رحلت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) رسید، به اسماء گفت: هنگام رحلت پیامبر اکرم جبرئیل خدمت آن حضرت رسید و کافوری از بهشت برای او هدیه آورد. پیامبر اکرم آن را به سه قسم تقسیم کرد. یک قسم برای خودش، یک قسم برای علی و قسم دیگرش را برای من کنار گذاشت.
فَقَالَتْ یَا أَسْمَاءُ ائْتِینِی بِبَقِیَّةِ حَنُوطِ وَالِدِی مِنْ مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا فَضَعِیهِ عِنْدَ رَأْسِی فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتِ انْتَظِرِینِی هُنَیْهَةً وَ ادْعِینِی فَإِنْ أَجَبْتُکِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِی أَنِّی قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِی.
ای اسماء! باقی ماندهی حنوط پدرم را از جایی که گذاشتهام بیاور و آن را بالای سرم بگذار.
بعد فرمود: اندکی درنگ کن و بعد مرا صدا بزن. اگر جوابت را دادم که هیچ؛ اما اگر جوابی نشنیدی بدان که از دنیا رفته و نزد پدرم رفتهام.
فَانْتَظَرَتْهَا هُنَیْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى یَا بِنْتَ أَکْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ یَا بِنْتَ خَیْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا یَا بِنْتَ مَنْ کَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا
اسماء میگوید: مدتی منتظر ماندم و آنگاه حضرت را صدا زدم. ولی جوابی نیامد! گفتم: ای دختر محمد مصطفی! ای دختر گرامیترین کسی که به دنیا آمده! ای دختر کسی که . . . ولی حضرت جواب ندادند.
فَکَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَتْ عَلَیْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِیَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتَ عَلَى أَبِیکَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِیهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ السَّلَامَ
اسماء پارچه را از روی صورت مبارک زهرای اطهر کنار زد که با نهایت ناباوری دید آن حضرت از دنیا رفته است. آنگاه روی حضرت افتاده و در حالی که صورت مبارک او را میبوسید، میگفت: فاطمه (جان!) وقتی نزد پدرت رسول الله رفتی سلام مرا به او برسان.
فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقَالَا یَا أَسْمَاءُ مَا یُنِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ
در این حال بودم که ناگاه حسن و حسین (علیهماالسلام) وارد شدند. گفتند: ای اسماء! چه شده که مادرمان در این ساعت از روز خوابیده؟!
قَالَتْ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَتْ أُمُّکُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَ عَلَیْهَا الْحَسَنُ یُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی
اسماء گفت: ای فرزندان رسول خدا! مادرتان خواب نیست. او از دنیا رفته است. (همین که شنیدند) حسن (علیهالسلام) خود را روی مادر انداخت و او را میبوسید. او میگفت: مادر جان! قبل از آن که روح از بدنم جدا شود، با من صحبت کن!
قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ یُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوتَ
حسین (علیهالسلام) هم خود را روی پای مادر انداخت و پای او را میبوسید. او میگفت: مادر جان! با من صحبت کن، قبل از آن که قلبم از جا کنده شود و بمیرم!
قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِیکُمَا عَلِیٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّکُمَا
اسماء به آن دو نور دیده گفت: ای فرزندان رسول خدا خود را به پدرتان علی برسانید و خبر مرگ مادرتان فاطمه را به او برسانید.
فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا کَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُکَاءِ فَابْتَدَرَهُمَا جَمِیعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا یُبْکِیکُمَا یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْکَى اللَّهُ أَعْیُنَکُمَا لَعَلَّکُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّکُمَا فَبَکَیْتُمَا شَوْقاً إِلَیْهِ
آن دو از منزل خارج شدند. وقتی نزدیک مسجد شدند صدایشان را به گریه بلند کردند. در این هنگام صحابه دور آنها را گرفتند و گفتند: چه باعث شده گریه کنید ای فرزندان رسول خدا؟! چشمان شما را گریان نبینیم! شاید به قبر رسول خدا نگاه کردید که به گریه افتادید!
فَقَالَا لَا أَ وَ لَیْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا)
آن دو بزرگوار فرمودند: نه! مادرمان فاطمه (صلواتاللهعلیها) از دنیا رفته!
قَالَ فَوَقَعَ عَلِیٌّ عَلَى وَجْهِهِ یَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّى فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِکِ . . .[1]
تا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) این خبر را شندیدند، با صورت به روی زمین افتاده و فرمودند: ای دختر رسول خدا! چه عزای بزرگی دامنمان را گرفت؟! تا امروز در عزای پیامبر با تو آرامش میگرفتم، اما اکنون که تو از دنیا رفتی به چه کسی دل خوش کنم؟!
[1] . بحارالأنوار ج : 43 ص : 186