آیین اردواج (18) زیانهای عینی ازتباط با جنس مخالف
بسم الله الرحمن الرحیم
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
بخشی از زیانهای عینی ارتباط با جنس مخالف (قسمت دوم)
از بین رفتن سرمایهی عفت و حیا: عفت و حیا سرمایهای گرانبهاست که خدای متعال به ما عنایت فرموده است. این سرمایه نماد شخصیت و عزّت ما خواهد بود. افتادن در دام این روابط، به تدریج این سرمایه را در وجود انسان تضعیف خواهد کرد، تا جایی که خود را در دام گناه و ذلّت ناشی از آن میبیند.
پلّه پلّه سقوط: جوانی که عمری در پاکی زندگی کرده و حضور در کنار نامحرم برای او ناراحت کننده است، با برقراری ارتباط با جنس مخالف به تدریج احساس میکند که نه تنها حضور در فضای جنس مخالف برای او منزجر کننده نیست؛ بلکه با جنس مخالف انس پیدا کرده است. چنین حالتی برای انسان آغاز خطری بزرگ محسوب میشود. شیطان که دشمن قسم خوردهی انسانهاست سعی دارد تا به تدریج او را در باتلاق گمراهی رها سازد. ابتدا به جوان پاک و متدین میگوید: «جواب دادن به پیامک جنس مخالف که اشکالی ندارد!» او سلام داده و جواب سلام هم واجب است! با این حیله جوان وارد وادی پیامک بازی با جنس مخالف میشود. بعد از مدتی که دریافت و ارسال پیامک جاذبهی خود را از دست داد، کار به تماس تلفنی میکشد. مدتی با او صحبت عادی دارد و به تدریج صحبت به مسائل دیگر کشیده میشود. مدتی هم با این حال جلو میرود؛ اما میبیند که این حالت هم عادی شد و باید مرحلهی دیگری را تجربه کند. حیا تا حد زیادی تضعیف شده و دیگر منعی نمیبیند تا با نامحرم ملاقات حضوری داشته باشد. . .
روزی دختر خانمی نوزده ساله به مرکز مشاوره مراجعه کرد. این جوان که از جهت پوشش وضع مناسبی نداشت. گفت: «حاج آقا! در مورد نماز برای من بگویید. بگویید که چه کار کنم تا نماز بخوانم.» قدری با او صحبت کردم تا اینکه گفت من از اوّل اینگونه نبودم. دختری محجبه و متدین بودم. در دبیرستان از شاگردان نمونه بودم تا اینکه در دوم دبیرستان پدرم از دنیا رفت. در آن زمان مشکل روحی زیادی داشتم. یکی از دوستانم که شاهد وضع روحی نامناسبم بود گفت: «بیا با یک پسرصحبت کن تا آرامش پیدا کنی!» من که تا کنون چنین کاری انجام نداده بودم با تعجب گفتم: «من اهل این کارها نیستم؟!» دوستم گفت فقط یکبار امتحان کن. اگر دوست نداشتی دیگر ادامه نده. بالاخره فریب گفتههای او را خوردم و با پسر مورد نظر او باب گفتگو را باز کردم. گفتگو جذاب بود و مرا تشویق میکرد تا به آن ادامه دهم. الان کارم به جایی رسیده که کنار خیابان میایستم و هر ماشینی که بوق زد شوار میشوم و هر جا که خواست میروم. خود را در منجلابی بزرگ میبینم و از خودم متنفرم.
متأهلین فاسد: ازدواج در واقع زمینهی حیا و عفت را فراهم میکند نه اینکه فی نفسه موجب حیا و عفت شود. جوانی که در دروان جوانی حیا و عفت خود را از دست داده باشد، با ازدواج هم نمیتواند به راحتی از گناه و معصیت رهایی یابد. در مشاورهها به دفعات شاهد مشکلات خانوادههایی هستیم که با وجود اینکه همسر دارند باز هم در دام دوستی به جنس مخالف گرفتار شدهاند. اغلب این افراد همان کسانی بودهاند که در دوران مجردی با برقراری ارتباط با جنس مخالف حیا و عفت خود را از دست دادهاند!
باج گیری:در خلال صحبت با نامحرم ممکن است شخصی از آنها عکس یا فیلمی بردارد. این افراد با چنین کارهایی در صدد برمیآیند تا از او باج گیری کنند. به عنوان مثال دختر خانم را تهدید میکنند که قصد دارند این عکس را برای برادر یا پدرش ارسال کنند. دختر بیچاره که آبرو و حیثیت خود را در معرض خطر میبیند مجبور است سالها در حول و هراس زندگی کرده و به آن شخص باج دهی کند. چه از باب مالی که چه از باب آبرویی. حتی بعضا میبینیم که این افراد شیاد بعد از ازدواج خانم یا اقا هم دست از سر آنها برنمیدارند و در آن زمان هم تهدید به آبرور ریزی میکنند.
قرار گرفتن در جاذبهی عاطفی جنس مخالف: جاذبهی عاطفی که میان دوجنس مخالف وجود دارد عطیهی الهی است که باید در بستر ازدواج به آن پاسخ گفته شود. برقراری ارتباط با نامحرم ممکن است جوان را در دام جذبهی عاطفی او گرفتار کرده و آسایشش را از بین ببرد.
با چشم گریان وارد شد. وقتی نشست نمیتوانست جلو گریههای خود را بگیرد. بعد از چند دقیقه گفت: شما را به خدا نجاتم بدهید. آتش محبت یکی در دلم افتاده و روزگارم را سیاه کرده. به شدت تپش قلب دارم. از خواب و خوراک افتادهام. در بستر خواب تا نیمه شب بیدارم و زجر میکشم. صبح هم که از خوب بیدار میشوم آنقدر سنگینم که کأنه تمام شب را مشغول کار سنگین بودهام. غم بزرگی در دلم افتاده و مرا رها نمیکند. حسرت به دلم مانده که یکبار با تمام وجود بخندم. هر جا میروم یاد او همراهم است و بریا چند دقیقه هم که شده رهایی ندارم. احساس میکنم همهی وجودم وقف او شده و چیزی برای خودم نگذاشتهام. آرام و قرار ندارم. وقتی مینشینم حول و هرسی در دلم میافتد لذا بلند میشوم راه میروم. وقتی هم راه میروم باز همان حالت را دارم. حوصلهی هیچ کس را ندارم و نمیتوانم عزیزترین کسانم را هم تحمل کنم. خوش به حال دو سال پیشم که آزاد بودم و برای خودم زندگی خوبی داشتم …
این نوشته درد دل جوانی بود که در دام عشق به جنس مخالف افتاده بود. این عشق موجب میشود تا جوان فرصتهای طلایی دوران جوانی خود را از دست بدهد و به جای آنکه مشغول درس و فعالیت شود خود را تبدیل به موجودی نیمهجان و بیانگیزه ببیند. موجودی که امیدی به آینده ندارد و جز فکر کردن به معشوقش به چیز دیگری نمیتواند بیندیشد.
خواستگارها یکی پس از دیگری جواب منفی میگیرند و روز به روز هم از تعداد آنها کاسته میشود. تا زمانی که این آتش در درون جوان شعلهور است نمیتواند مرد دیگری را به عنوان خواستگار بپذیرد. دختر خانمی میگفت: خواهرم در آرزوی رسیدن به پسر خاله خواستگارهای خود را رد میکرد و به آنها پاسخ منفی میداد. اوایل نمیدانستیم که علت این کارش چیست تا اینکه متوجه علت کارش شدیم. خاله از خواهرم خواستگاری کرد، اما پدرم به خاطر اعتیاد پسر خاله او را نپذیرفت. خواهرم مدتی از روی لجاجت خواستگارهای خود را رد میکرد. حالا هم که قدری سر عقل آمده خواستگار مناسبی ندارد. از طرفی من که خواهر کوچکتر او هستم نیاز به ازدواج دارم ولی پدرم میگوید تا خواهرت نرفته نمیتوانی ازدواج کنی. حالا گناه من چیست که باید در آتش ندانم کاری خواهرم بسوزم؟!
بیست و دو ساله بودم که با پسری آشنا شدم. دیدم پسر خوبی است و مرد زندگی. خیلی به هم علاقمند شده بودیم. روی همین اساس به یکدیگر قول ازدواج دادیم. سالها با هم صحبت میکردیم و منتظر بودم که به خواستگاری من بیاید اما مشغول تحصیل بود و هنوز نمیتوانست برای خواستگاری اقدام کند. با وجود او دیگر خواستگاری را نپذیرفتم و به بهانهی ادامهی تحصیل به همه جواب رد دادم. پنج سال از این داستان گذشت. حالا تحصیلاتش تمام شده بود و دوران سربازی را هم سپری کرده بود. اما … نمیدانم چی شد که یکدفعه گفت: شرمنده هستم ما نمیتوانیم با یکدیگر ازدواج کنیم! یکبار پدر و مادرش را بهانه میکرد و میگفت والدینم موفق نیستند و حاضر نیستند به خواستگاری بیایند. یکبار میگفت ما با هم سنخیت نداریم و یک بار هم میگفت: اصلا آشنایی ما از اوّل اشتباه بود… او رفت و با خانم دیگری ازدواج کرد. حالا من ماندم و جوانی از دست رفتهام. من ماندم و حسرت خواستگارهای خوبی که به امید او از دست دادم …
مدتی است که با دختری صحبت میکنم. این دختر هیچ تناسبی با من و خانوادهام ندارد اما محبت عجیبی از او در دلم افتاده تا جایی که با وجود این محبت نمیتوانم شخص دیگری را به همسری بپذیرم. هر چند که عقلم میگوید دختر به درد تو نمیخورد؛ اما تمام تلاشم این است که با آن دختر وصلت کنم.
جوان به خاطر عشقی که به جنس مخالف پیدا کرده، حاضر است تمام خانوادهی خود را فدای عشقش کند. به خاطر انتخاب نادرستی که انجام داده پدرش یکبار سکتهی ناقص کرده؛ اما باز هم حاضر نیست دست از او بکشد. هر دلیلی میآوری سعی میکند پاسخی برای آن فراهم کند. وقتی دلیلها آنقدر قانع کننده هستند که دیگر جوابی برای آن نمیابد، دست آخر میگوید من انتخاب خود را انجام دادهام و شما نمیتوانید مرا از این کار منصرف کنید!
افتادن در دام افراد شیاد و کلاهبردار: کم نیستند جوانهایی که به طمع کلاه بردای و شیادی وارد وادی دوستی میشوند. دختر به خاطر اینکه یک شبه به پول کلانی دست پیدا کند، پسرر را اغفال کرده و به او قول ازدواج میدهد. رفتارش بسیار محترمانه و مؤدبانه است. خانوادهها هم قبول میکنند و با مهریهای کلان به عقد پسر در میآید. به محض خواندن خطبهی عقد رفتار دختر به صورت کلی عوض میشود تا جایی که دیگر قابل تحمل نیست. پسر که میبیند کلاه بزرگی به سرش رفته خود را در سر دوراهی زندگی مشقت بار و طلاق میبیند. خانم از یکطرف مهریهی خود را مطالبه میکند و از طرف دیگر هم بنای زندگی ندارد. اینجاست که پدر مجبور است دارد و ندارد خود را بفروشد تا پسرش را از این گرفتاری نجات دهد.
این مطالب تنها گوشهای از مشکلات دوستی با جنس مخالف بود. خدای متعال که میبیند این دوستیها جز گرفتاری و درد سر چیزی برای انسان ندارد از همان اول ورد به این نوع دوستیها را حرام کرده است. حال کسی که مطیع دستورات الهی است زندگی خوش و کم درد سری دارد اما کسی که با تکبر و منیت، دستورهای الهی را فدای امیال نفسانی خود میکند، جز گرفتاری چیزی برای خود نکاشته است.
«««مطلب قبلی مطلب اوّل مطلب بعدی»»»