خلاصه ی تفسیر سوره کهف (10) آیات 47 تا 52
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
این آیات هم در مقام بیان این مطلب است که زخارف فریبندهی دنیوی به زودی به نابودی میگراید و برای انسان روشن میشود که مالک نفع و ضرر خویش نیست و آنچه برای او میماند تنها عمل اوست.
*وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47)
یوم: ظرف متعلقبه مقدری است، و تقدیر کلام «واذکر یوم نسیر» میباشد.
نُسَیِّرُ الْجِبالَ: به راه انداختن کوهها به این است که آنها را از جای خود برکنند.
بارزه : مسألهی بروز زمین متوقف بر به راه انداختن کوهها و فرو ریختن آنهاست تا دیگر حائلی از دیدن کرانهی افق نباشد.
حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: احدی از بشر را ترک نکرده و همه را زنده میکنیم.
*وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (48)
عُرِضُوا: ضمیر جمع در اینجا و در آیهی قبل به مشرکین برمیگردد که به اسباب ظاهری دل بستند و به آن رکون کردند. این وضع برای آنها تداوم دارد مادامی که اساس این امتحان الهی برپاست اما وقتی اسباب ظاهری از کار افتاد و زیتنهای زمین به صورت خاکی خشک در آمد آن وقت جز پروردگارشان و خودشان و نامهی اعمالشان چیزی برایشان نمیماند. آن وقت با صف واحد و بدون اینکه بر دیگری برتری داشته باشند بر پروردگار خود عرضه میشوند تا میانشان داوری شود. آن روز نه حسب و نسب مایهی برتری است، و نه مال و جاه دنیوی.
جملهی «عرضوا علی ربک صفاً» اشاره به سه نکته است. اول اینکه خلائق ناگزیر از حشر به سوی پروردگار خویشند. ثانیاً کفار در آنروز و در آن لقاء کرامت و حرمتی نخواهند داشت وگرنه به جای «علی ربک» میفرمود: «علی ربهم» همچنانکه دربارهی مؤمنین فرمود: «انهم ملاقوا ربِّهم». ثالثاً انواع تفاضل و برتریهای دنیوی همه از بین میرود.
لَقَدْ جِئْتُمُونا ... : این جمله مقول قول تقدیری است و تقدیر آن «و قلنا لهم لقد...» است.
بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً: معنای این جمله با در نظر گرفتن سیاق چنین است:
زینت دنیا و تعلق دلهایتان با اسباب ظاهری، شما را از عبادت ما و سلوک راه هدایت ما بازداشته؛ بلکه از این هم بالاتر، پنداشتهاید که ما برای شما موعدی که در آن ما را دیدار کنید، و ما به حسابتان برسیم مقرر نکردهایم.
این ظن آنان در انکار قیامت ظن درونی نیست، بلکه ظن حالی و عملی است، به این معنا که وضع اینان و حال و عملشان وضع کسی است که در دل چنین پنداری دارد.
*وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا مالِ هذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (49)
وُضِعَ الْکِتابُ: به معنای نصب آن است تا بر طبقش حکم کنند.
مُشْفِقینَ: این کلمه مشتق از شفقت است؛ و اصل آن رقّت است. راغب گوید: اشفاق، عنایت آمیخته با ترس را گویند، چون مشفق کسی را گویند که نیبت به مشفق علیه محبت و علاقه دارد، و از آثار سوء عملش نسبت به جانش میترسد، و این محبت آمیخته با ترس اشفاق است وچون با «من» متعدی شود معنای ترس در آن روشنتر میشود، و چون با «فی» متعدی شود معنای عنایت در آن روشنتر میگردد.
ویل: به معنای هلاکت است و اینکه در مصیبتها «با ویلاه» ندا دهند برای آن است که بفهمانند مصیبت وارده آنقدر سخت است که از هلاکت دشوارتر است.
وَ وُضِعَ الْکِتابُ: از سیاق فهمیده میشود که منظور از «کتاب» کتاب واحدی است که اعمال تمامی خلایق در آن ضبط شده است. و این با آیاتی که بریا هر انسانی و هر امتی کتاب جداگانهای خبر میدهد منافات ندارد مانند: «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نُخرج له یوم القیامه کتاباً ...»[1]
فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ: این جمله تفریع ب وضع کتابو نصب آن است و این تفریع و همچنین ذکر اشفاق آنان خود دلیل بر این است که مقصود از کتاب، کتاب اعمال است، و یا کتابی است که اعمال در آن است. و اگر از آنان به «مجرم» تعبیر کرده برای اشاره به علت حکم است، و اینکه اشفاقشان از آن حالی که به خود گرفتهاند به خاطر این است که مجرم بودند. پس این حال و روزگار مخصوص به آنان نیست، هر کس در هر زمانی مجرم باشد هر چند که مشرک نباشد چنین روزگاری خواهد داشت.
وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا مالِ هذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها: دو کلمهی «صغیره» و «کبیره» وصفاند که در جای موصوف خود که همان خطیئه و یا معصیت و یا زشتکاری و امثال آن است نشستهاند.
این مطلب اظهار وحشت و فزع از تسلط کتاب در احصاء و شمردن گناهان و یا تسلطش بر مطلق حوادث و از آن جمله گناهان است، که این اظهار وحشت را به صورت استفهام تعجبی اداء کردهاند؛ و از آن به دست میآید که چرا اوّل صغیره را گفتند بعد کبیره را. چون در کلام مثبت وقتی مطلب را ترقی میدهند از بزرگ گرفته به کوچک ختم میکنند. وجه آن این است که هیچ گناه کوچکی را به خاطر اینکه کوچک است، و مهم نیست، از قلم نینداخته، و هیچ گناه بزرگی را به خاطر اینکه واضح است، و همه میدانند فروگذار نکرده. و چون مقام، مقام تعجب است مناسب این است که از کوچکتر شروع شود.
وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً: این جمله مطلب تازهای است و برمیآید که آنچه را نزد خود حاظر میبینند خود اعمال است، نه کتاب و نوشته شدهی آن
وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً: این جمله هم حضور خود اعمال را تأکید میکند، زیرا ظلم نکردن بنا بر تجسم اعمال روشنتر است.
*وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً (50)
به یاد آر ین واقعه را تا برای مردم روشن شود که ابلیس وذریهی او دشمنان ایشانند.
جملهی «أفتتخذونه ...» با استفهام انکاری در صدد بیان این مطلب است که نباید ابلیس و ذریهی او را اولیای خود بگیرید، چون آنها دشمنان شما هستند. و بنابراین مراد از «ولایت»، ولایت اطاعت خواهد بود.
بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً: عمل مشرکین در حقیقت همان بدل گرفتن شیاطین است به جای خدا
*ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (51)
دو ضمیر «أشهدتم» و «انفسهم» به ابلیس و ذریهاش برمیگردد، و منظور از «اشهاد» احضار و اعلام بالعیان است. و «عضد» به معنای مابین مرفق و شانهی آدمی است که به صورت استعاره در یاور نیز به کار میرود.
این آیه در نفی ولایت ابلیس و ذریهاش مشتمل بر دو برهان است:
اوّل این که تدبیر هر چیزی متوقف است بر اینکه دارندهی ولایت، به تمام معنا احاطهی علمی به آن امور داشته باشد. در حالی که ابلیس و ذریهاش از مبدأ خلقت آسمانها و زمین و از مبدأ پیدایش خودشان خبری نداشتند
دوم این که هر نوع از انواع مخلوقات به فطرت خود متوجه به سوی کمال مختص به خویش است. پس هدایت الهی هدایتی است عمومی که تمام موجودات را در بر گرفته است «الذی اعطی کلَّ شیءٍ خَلقَه ثمَّ هدی» و فرض مدبر بودن شیاطین، فرضی است که مستلزم نقض غرض سنت الهی خواهد بود، چون نمیشود که خداوند برای اصلاح امر انسانها وهدایت آنها به کسی متوسل شود که کارش ضدّ اصلاح و هدایت بشر است.
اینکه فرمود «ما أشهدتهم» و نفرمود «ما شهدوا»، و نیز فرمود «ما کنتُ» و نفرمود «ما کانوا» خود دلیل بر این است که خدای تعالی در هر حال قائم و مهیمن بر آنان است.
معنایی که داشتیم مستلزم این است که «اشهاد» را حمل بر معنای حقیقی آن کنیم و آن دو ضمیر را هم به ابلیس و ذریهاش برگردانیم ولی اقوال دیگری هم مطرح شده است.
اوّل اینکه مراد از «اشهاد» در خلقت ایشان مشورت کردن است که مجازا اینگونه تعبیر شده است و منظور از نفی اعتضاد، نفی سایر مراتب استعانت است.
اشکال: دلیلی بر مجاز بودن اشهاد نیست و مانعی از حمل بر معنای حقیقی وجود ندارد.
دوم مراد از اشهاد این است که بعضی شاهد و ناظر بر خلقت بعض دیگر باشند، نه خلقت خودشان.
اشکال: منظور از نفی «اشهاد»، در آیهی شریفه جهت انتفاء ولایت از شیاطین است. و مشرکین نمیگفتند «شیاطین، برخی بر برخی دیگر ولایت دارند» تا خداوند در جواب آنها اینگونه بفرماید.
سوم: ضمیر اوّل به شیاطن برمیگردد و دومی به کفار و یا کفار و سایر مردم.
اشکال: این وجه مستلزم تفکیک دو ضمیر از جهت مرجع است، که صحیح نیست.
پی نوشت: [1] . اسری 13