خاطرات اولین سماور
سماور و پیرزن
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
تازه سماور از روسیه وارد شده بود.
یکی از این سماورها را خریداری کردند و بردند خانه.
پیرزنی در خانه بود که تا به حال سماور ندیده بود. تا چشمش به سماور و طرز کارش افتاد با تعجب گفت:
قربان خدا برم که آب و آتش را یک جا جمع کرده . بعد خم شد تا این امامزاده را ببوسد که . . . (چشمتان روز بد نبیند)