خلاصه ی تفسیر سوره کهف (2) آیات 9 تا 12
بسم الله الرحمن الرحیم
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
داستان اصحاب کهف یکی از سه سؤالی است که یهود به مشرکین آموخت تا با آن پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) را بیازمایند.
در مورد دو داستان دیگر لفظ «یسئلونک» آمده است اما در ابتدای این داستان چنین چیزی ذکر نشده است اما در اخر داستان کهف چیزی است که شاید به این معنا اشاره داشه باشد: «دربارهی هیچ چیز مگو این کار را فردا میکنم مگر آنکه دنبالش بگویی انشاء الله».
از سیاق آیات برمیآید که قصهی کهف به طور اجمال در بین مردم معروف بوده است.
وجه اتصال با آیات قبل: اگر خداوند موجودات روی زمین را در نظر بشر جلوه نمود، همه برای امتحان است. و اگر بعد از زمانی همه را با خاک یکسان نمود، و به صورت سرابی در آورد، همه آیاتی است الهی نظیر آنچه در داستان کهف روی داد. همانطور که وقتی آنها از خواب بیدار شدند گمان کردن روز یا پارهای از روز را در خواب بودهاند، مردمان هم در روز قیامت اینگونه هستند، «قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنینَ * قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ»[1].
پس آیت اصحاب کهف پیشامدی نو ظهور و آیتی عجیب نیست؛ بلکه داستانی است که همه روزه تکرار میشود. مردمیکه فریفتهی دنیا شده ناگهان پا به محشر گذارند و ... .
و به دنبال «فلعلک باخع نفسک»، نمونهای از ایمان نیاوردن مردم را به پیامبر ذکر میکند.
*أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (9)
حسبت: «حسبان» به معنای پندار ومظنه است.
کهف: به معنای غاری است که در دل کوه باشد؛ منتهی جایی وسیعتر از غار.
رقیم: از «رقم» است، که هم معنای نوشتن است و هم به معنای خط، و «رقیم» به معنای «مرقوم» است، مانند «قتیل» که به معنای «مقتول» است.(کثیراً ما، فعیل بمعنی مفعول).
عجب: مصدر و به معنای تعجب است، و جهت مبالغه اینگونه آمده است.
اصحاب کهف و رقیم جماعتی واحدند، چون در کهف منزل کردن آنها را «اصحاب کهف» گویند و چون داستانشان در سنگنبشتهای در آن ناحیه پیدا شد، و یا در موزهی سلاطین پیدا شد، نام آنها را «اصحاب رقیم» نهادند.
اما این که این دو نام، نام دو گروه باشد بسیار بعد است؛ چرا که در کلام فصیح خداوند، هرگز به داستان دو طایفه اشاره نمیشود مگر آن که تفصیل هر دو ذکر شود.
*إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10)
أوَی: این کلمه به معنای برگشتن است، البته برگشتن انسان یا حیوان به محلّ اقامت و زندگیاش تا دوباره در آنجا استقرار یابد.
فتیه: جمع سماعی«فتی»و فتی به معنای جوان است، و تقریبا به معنای جوان خوب است.
هَیِّئْ: از مادهی تهیه و آماده کردن است.
رَشَد: و نیز (رُشد) به معنای راه یافتن به سوی مطلوب، و مقابل «غیّ» است که در جای کلمهی هدایت استعمال میشود.
رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: این جمله تفریع دعای ایشان است بر بازگشتن ایشان. آنها وقتی ناتوانی و بیچارگی خود را دیدند از درگاه خدا مسئلت نمودند. مؤید آن جملهی «من لدنک» است که دستشان از هر وسیلهای کوتاه شده بود، و اگر این نبود میگفتند: «آتنا رحم?ً»، همچنان که دیگران میگویند: «آتنا فی الدنیا حسن?ً»[2]، «ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک».[3]
ممکن هم هست که مراد از رحمت، چارهای مواهب و نعمتهای مختص به خدا باشد از قبیل هدایت. ورود نظیر این قید در دعای راسخین در علم هم این احتمال را تأیید میکند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً»[4].
هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً: مراد از «امرنا» آن وصفی است که مخصوص به خود آنان بوده که به خاطر همان وضع از میان مردم بیرون آمدند، و نیز معلوم میشود که مراد از رشد، همان راه یافتن و اهتداء به روزنهی نجات است.
*فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً (11)
زمخشری در کشاف: یعنی پردهای بر آن غار زدیم تا دیگر گوشهایش صداهای خارج را نشنود و از خواب بیدار نگردد. به عبارت دیگر: خواب سنگینی بر آنان مسلط کردیم که هیچ صدایی بیدارشان نکند. بنابراین مفعول «ضربنا» که همان حجاب باشد در جمله حذف شده است.
مجمع البیان: یعنی ما خواب را بر گوشهای آنان مسلط کردیم، و این تعبیر نهایت درجهی فصاحت است، همچنانکه میگویند: «ضربه الله بالفالج» یعنی خدا او را مبتلا به فلج کرد.
این معنا از معنای زمخشری بلیغتر است.
معنای سومی هم هست که مفسرین نگفتهاند: مقصود از زدن بر گوش، اشاره به آن رفتاری است که زنان هنگام خوااندن بچههای خود انجام میدهند، و آن این است که یا ا کف دست و یا با سر انگشت به گوش بچه آرام میزنند تا حواسشان در یک جا متمرکز شود و به خواب روند. و جملهی مذکور کنایه از این است که خداوند با مدارا و شفقت همانند مادر مهربان آنان را به خواب برد.
سِنینَ عَدَداً: این جمله ظرف است برای «ضرب».
«عدد» به معنای معدود است. بنابراین معنای جملهی مزبور «سنین معدودا» است.
برخی گفتهاند مضافی حذف شده که تقدیر «سنین ذوات عدد» است.
زمخشری در کشاف گفته توصیف سنین به عدد، احتمال دارد به منظور تکثیر و یا تقلیل بوده باشد. زجاج گفته: به منظور تکثیر است، چون هر چیزی وقتی زیاد باشد محتاج به شمردن است.
مصنف: عنایت در رساندن کمی سالهاست، چون هر چیزی وقتی زیاد شد، دیگر قابل شمارش نیست و عادتا آن را نمیشمارند. همچنانکه این عنایت در داستان به فروش رساندن یوسف (علیهالسلام) شده است: «وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدوُدَ?ٍ»[5] به هر حال تقلیل با سیاق سازگارتر است؛ زیرا زمینهی کلام افادهی این معناست که سرگذشت اصحاب کهف امر عجیبی نیست.
*ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (12)
بعث: مراد بیدار کردن است، نه زنده کردن، به قرینهی آیهی قبلی.
حزب: به معنای جماعت است؛ اما جماعتی که یک نوع فشردگی داشته باشند.(راغب)
أمد: در معنا نزدیک به کلمهی أبد است با این تفاوت که ابد مدت زمانی را گویند که حدّ محدودی نداشته باشد و مقید به حدّی نشده باشد، به خلاف امد که مدتی است محدود. فرق آن با زمان هم این است که أمد به اعتبار آخر زمان و نهایت آن به کار میرود ولی زمان عام است، هم در ابتدای مدت استعمال میشود و هم در آخر آن.
لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى: منظور از «لنعلم» علم فعلی خداوند است، و معنای علم فعلی: حضور معلوم و ظهورش با وجود مخصوص به خودش نزد خداوند است. این جمله تعلیل برای بعث است، ولام آن، لام غایت و مراد از «دو حزب»، دو طایفه از اصحاب کهف است که با هم اختلاف کردند یکی پرسید: «کم لبثتم»؟ دیگری پاسخ داد: «لبثنا یوماً أو بعض یوم» گفتند پروردگارتان بهتر میداند که چقدر خوابیدید. جملهی «و کذلک بعثناهم لیتسائلوا بینهم» که در آیهی بعد آمده، مؤید این معناست، که غرض از به خواب کردن اصحاب کهف این بوده است که وقتی بیدار میشوند اختلاف کنند و معلوم شود که آیا به ذهن فردی از آنان میرسد که چقدر خوابیدهاند یا نه؟
أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً: «احصی» فعل ماضی است که از باب افعال گرفته شده است، و کلمهی «امد» مفعول آن است. «لما لبثوا» قید است برای «امداً» و «ما» در آن مصدریه است. اما معنا: کدامیک از دو طایفه مدت مکثشان را شمردند.
این سه آیه اجمال داستان اصحاب کهف را یاد آوری نموده و تنها جهت آیت بودن آن را و غرابت امر ایشان را بیان میکند، و از آیهی بعد، تفصیل داستان شروع میشود.