خلاصه ی تفسیر سوره کهف (4) آیات 17 تا 19
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
*وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (17)
تزاور: به معنای تمایل است، که از مادهی «زور» به معنای میل گرفته شده است.
قرض: به معنای قطع و بریدن است.
فجوه: به معنای زمین پهناور و وسیع و فضای خانه است.
ذات الیمن و ذات الشمال: مراد طرف دست راست و دست چپ است.
معنا: تو ـ یا هر بینندهی فرضی ـ میبینی، افتاب را که وقتی طلوع میکند از طرف غار آنان به سمت راست متمایل میشود، و در نتیجه نورش به داخل غار میافتد و وقتی غروب میکند به طرف چپ غار را قطع میکند و در نتیجه شعاعش به داخل غار میافتد، و اصحاب غار در فضای وسیع غار قرار دارند که آفتاب به آنان نمیرسد. بنابراین:
1. درب غار به سمت جنوب بوده است.
2. چون خودشان در فضای داخل غار بودند آفتاب به آنها نمیرسیده.
3. چون هوای داخل غار از شرق به غرب در جریان بوده، در خواب راحت بودهاند.
برخی از مفسرین گفتهاند که درب غار به سمت شمال بوده است اما این گفتار ناصحیح است چرا که عرفا وقتی میخواهند سمت راست و چپ بنایی را بسنجند آن را با توجه به شخصی که در میان آن است در نظر میگیرند نه شخصی که از بیرون به آن نگاه میکند.
مِنْ آیاتِ اللَّهِ... : به هر حال این وضعی که اصحاب کهف داشتند از عنایات الهی است تا به همین حالت ایشان را زند نگه دارد.
*وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18)
ایقاظ: جمع «یقظ» و «یقظان» به معنای بیدار است.
رقود: جمع «راقد» و به معنای خواب رفته است.
در کلام اشاره است که در حال خواب چشمهایشان باز بوده است.
وصید: به معنای درگاه خانه است و برخی گفتهاند به معنای آستانهی خانه است.
وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ: آنان را یکبار از سمت شانهی چپ به راست و بار دیگر از سمت شانهی راست به چپ میگردانیدیم تا بدنهایشان که به زمین چسبیده نپوسد، و زمین لباسها و بدنهایشان را نخورد، و قوای بدنیشان در اثر رکود، و خمود و بیحرکتی در مدتی طولانی از کار نیفتد.
لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ... : وضع اصحاب کهف آنقدر وحشتناک بود که اگر کسی از نزدیک آنها را میدید از ترس و از خطری که از ایشان احساس میکرد پا به فرار میگذاشت.
اما چرا اوّل فرمود: «لَوَلَّیتَ مِنهُم فِراراً» و سپس فرمود: «و لملئت منهمک رعبا»؟ جواب این است که فرار به معنای دور کردن خویش است از مکروه. و فرار معلول توقع رسیدن مکروه است، نه معلول ترس؛ لذا در مواقعی انسان میترسد اما فرار نمیکند؛ اما مواقعی هست که بدون ترس انسان فرار میکند. پس اینکه فرار را از ترس و رعب جلوتر آورده از باب تقدیم مسبب بر سبب نیست، بلکه از باب تقدیم حکم خوف اس، بر حکم رعب.
*وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (19)
ورق: به معنای پول است، برخی گفتهاند به معنای پول نقره است (سکه دار یا بیسکه).
کذلک: این کلمه، اشاره به خواباندن اصحاب کهف به صورتی است که آیات سابق بیان نمود. یعنی همانطور که آنان را به آن صورت عجیب ـ که خود یکی از آیات ماست ـ به خواب بردیم، همانگونه هم ایشان را مبعوث کردیم تا از یکدیگر پرسش کنند.
اصحاب کهف مردمی بودند که کفر بر جامعهشان استیلا یافته بود لذا این پندار که دیگر حق ظاهر شدنی نیست در نظرشان قوت گرفت و از زوال غلبهی باطل مأیوس شدند، خداوند سالهای متمادی به خوابشان برده آنگاه بیدارشان کرد تا از یکدیگر بپرسند «چقدر خوابیدهایم؟»، و کم کم بفهمند که صدها سال است که در خواب رفتهاند و این همه مدت در نظر آنها یک روز یا نصف روز بیش نبوده است. آری خداوند بعد از دعایی که کردند آنها را صدها سال به خواب برد تا دعایشان را مستجاب کرده و آنها را از شک و دو دلی نجات دهد، نظیر شخصیی که از روستای خرابهای میگذشت و ناگهان این سؤال در نظرش رسید که، «آیا خدا باز دیگر اینان را زنده میکند؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟» خدای تعالی برای اینکه از آن سرگردانی نجاتش دهد او را برای صد سال میراند، و مجدداً زندهاش کرد.
ما انسانها هم هر وقت به عمر رفتهی خود نظر بیفکنیم میفهمیم که تمام حوادث تلخ و شیرین زندگی گویی رؤیایی بیش نبوده است؛ اما مستی دنیا و هوی و هوس نمیگذارد انسانها متوجه حق شوند و از آن پیروی کنند.
مرگ حقیقتی است که در آن دیگر آدمی سرگرم این شواغل نمیشود و این دنیا و زیتنهایش آدمی را از دیدن حق باز نمیدارد. همچنانکه علی (علیهالسلام) فرمود: «مردم در خوابند، وقتی مردند بیدار میشوند».
بعضی گفتهاند: در این جمله، بعضی از غایت در جای همهی غایت قرار گرفته است و غایتهای دیگری هم هست که ذکر نشده است، ولی این حرف علاوه بر این که ظاهر لفظ آیه دلیلی بر آن ندارد، مستلزم تکلف نیز است.
بعضی گفتهاند: لام در این جمله، لام عاقبت است، نه لام غایت، چون بعید است که امری پیش پا افتاده مثل تسائل، غایت برای جریان اصحاب کهف باشد. ولی اگر غایت بودن تسائل استبعاد داشته باشد، عاقبت بودن آن نیز بعید است.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ: گویا سائل به خاطر کسالتی که ناشی از خواب طولانی بوده دریافته است که مدتی طولانی به خواب رفته است.
قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ: گویاتردید آنها ناشی از تغییر جای آفتاب بوده است.
قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ: این گروه کلام خود را در ردّ کلام گروه قبل گفتند وگرنه جا داشت بگویند: «پروردگار ما بهتر میداند». این عبارت گذشه از رعایت ادب به ساحت خداوند، برای بیان این حقیقت است که اصولاً علم ـ به معنای حقیقی کلمه ـ جز علم خداوند نیست. زیرا انسان نه تنها مالک نفس خود نیست بلکه حتی احاطه به خود هم ندارد، مگر آنکه خدایش اجازه دهد. پس شخص موحد اگر عارف به مقام پروردگارش باشد باید در هر امری تسلیم او گردد و علم را از آن او بداند. مگر در جایی که مجبور باشد که در این صورت حقیقت علم را به خداوند نسبت میدهد و آنگاه آن مقداری را برای خود اثبات میکند که خدای تعالی تملیکش کرده است همچنانکه خودش فرموده: «علَّم الإنسان ما لم یعلََم»[1] و نیز فرموده: «قالوا سبحانک لاعلم لنا إلا ما علَّمتَنا»[2].
پس گویندگان این جمله از لحاظ خداشناسی از گویندگان جملهی قبل، برتر بودهاند.
از اینجا روشن میشود که اصحاب کهف هفت نفر یا بیشتر بودهاند، نه کمتر، زیرا در حکایت گفتگوی ایشان یکجا تعبیر به «قال» کرد، و دو جا: «قالوا».
فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ: ضمیر در «ایها» به مدینه برمیگردد، و مقصود اهل مدینه است، و این نوع اضمار را استخدام گویند.
ازکی: این کلمه از مادهی زکات است، و زکات طعام، نوع پاکیزهی از طعام است.
منه:ضمیر در آن به طعامی برمیگردد که از جملهی «ازکی طعاما» استفاده میشود.
وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً: «تلطف» به معنای اعمال لطف و رفق و اظهار مدارات است؛ پس جملهی «و لا یشعرنَّ بکم أحداً» عطفی است تفسیری که میخواهد همان جملهی قبلی را معنا کند. البته برخی اینگونه معنا کردهاند که: «درد معامله نازک کاری به خرج دهد»، ولی کلام مطلق است و قیدی برای خصوص معامله نیست.
«««مطلب قبلی مطلب اوّل مطلب بعدی»»»