خلاصه ی تفسیر سوره کهف (6) آیات 19 تا 22
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (23) إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ...
این آیه چه خطابش شخص رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) باشد و چه شامل دیگران هم باشد، متعرض امری استکه آدمی آن را کار خود میداند، و به طرف مقابل خود وعده میدهد که در آینده این کار را میکنم.
غیر ازخدا کسی مالک چیزی نیست مگر آنچه را که خدا تملیکش کرده است و او را بر آن توانا نموده است البته تملیک خداوند همچون تملیک ما نیست که با تملیک چیزی، دیگر مالک آن نباشد. پس تمامی آنچه که در عالم به عنوان علت و اثر میدانیم، هیچ یک مستقل در سببیت خود نیستند بلکه همواره نیازمند خداوند هستند. به عبارت دیگر هر سبب از اسباب عالم هستی سببیتش به اقتضای ذاتش نیست بلکه خدای تعالی او را قادر بر فعل و اثر کرده. «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ»[1]«وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه»[2]. پس انسان عارف به مقام پروردگار خود را تسلیم او ساخته و خود را سبب مستقلی در امری نمیداند، لاجرم هر وقت تصمیم میگیرد عملی را انجام دهد باید عزمش توأم با توکل بر خدا باشد، «فإذا عزمت فتوکل علی الله» و هر وقت به کسی وعدهای میدهد و یا ازعملی که در آینده انجام میدهد، باید مقیدش کند به اذن خدا و یا به عدم مشیت خدا خلاف آن را.
پس منظور از آیه این نیست که «شما کارهایتان را به خود نسبت ندهید»، چرا که خداوند در بسیاری از موارد کارهای پیغمبرش و غیر پیغمبرش را به خودشان نسبت میدهد، بلکه منظور آیه این است که کسی برای خود و یا برای دیگری و یا چیزی ادعای استقلال در عمل و بینیازی از مشیت خدا و اذن او کند.
در جملهی مذکور بایی به معنای ملابسه در تقدیر است، و استثناء هم مفرغ است که مستثنی را از همهی احوال و از همهی زمانها بیرون میکند و تقدیرش این است: (در هیچ حالی از احوال) به هیچ چیز مگوی ـ دربارهی هیچ چیز تصمیم مگیر ـ که من آن را فردا انجام میدهم، مگر در یک حال ویک زمان، و آن حال و زمانی است که کلام خود را معلق بر مشیت خدا کرده باشی به اینکه گفته باشی: من این کار را فردا انجام میدهم اگر خدا بخواهد که انجام دهم و یا اگر خدا نخواهد که انجام ندهم». و بالأخره معنای «انشاء الله» مقید ساختن عمل خویش است به مشیت خداوند.
*إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24)
اتصال این آیه با ما قبل چنین اقتضا میکند که مراد از «نسیان» فراموش کردن استثناء باشد. بنابراین مراد از «ذکر پروردگار» فراموش نکردن مقام پروردگار است. و از آنجایی که امر به یاد کردن خداوند مطلق آمده است، این یاد آوری منحصر در لفظ خاصی نیست بلکه منظور یاد آوری خداست به شأن مخصوص به خودش.
هذا: اتصال سیاق اقتضا میکند که اشاره به کلمهی «هذا»، اشاره به ذکر خدا بعد از فراموشی باشد.
*وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25)
سنین: این کلمه تمیز عدد نیست وگرنه باید میفرمود: «ثلاث مائ? سن?» چون تمیز از صد بالاتر مفرد و منصوب است، بلکه به طوری که گفتهاند بدل از «ثلاثمائ?» است، و در این کلام شبهاتی با جملهی «سنین عددا» که اجمال قصه را در صدر آیات بین میکرد رعایت شده است.
بعید نیست که نکتهی تبدیل کلمهی «سن?» به «سنین» زیاد جلوه دادن مدّت لبثباشد و بنابراین آن وقت جملهی «و ازدادوا تسعاً» خالی از یک معنا و بویی از اضراب نخواهدبود. گویا کسی گفته: «در غارشان سیصد سال، اری این همه سالهای متمادی خوابیدند، بلکه نه سال هم اضافه کردند». البته اضراب بودن این نکته منافاتی با بیان سابق ما که گفتیم این تعبیر برای آن است که عدد را اندک نشان دهد ندارد چرا که اینجا مقام، مقام دیگری است. مقام در آنجا بیان کوچک بودن اینگونه امور، در برابر قدرت خداوند است، و مقام در اینجا اقامهی حجتی علیه منکرین معاد است.
اضافه کردن نه سال به سیصد سال چنین اشاره میکند که اصحاب کهف سیصد سال شمسی در غار بودهاند، چون تفات سیصد سال شمسی با قمری تقریبا همین مقدار است.
*قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً (26)
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا: مردم دربارهی اصحاب کهف اختلاف داشتند و قرآن کریم حق داستان را ادا نمود و این جمله مشعر به این است که مدتی را که در آیهی قبلی برای لبث اصحاب کهف بیان نموده نزد مردم مسلم نبوده.
لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: این جمله تعلیل و بیان این جهت است که چطور خدا داناتر به مدت لبث ایشان است، و لام در آن مفید اختصاص ملکی است، و مراداین است که خدای تعالی تنها مالک آنچه در آسمانها و زمین است میباشد،و تنها او مالک غیب است.
أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِع: با توجه به این که صیغهی «أفعِل به»، صیغهی تعجب است اینگونه معنا میشود: «چقدر بینا و شنواست». این جمله تعلیل را تعمیم میدهد. گویا گفته باشد چطور داناتر به لبث آنان نباشد در حالی که مالک ایشان که یکی از مصادیق غیبند میباشد، و حال ایشان را دیده و مقالشان را شنیده است.
از همینجا معلوم میشود اینکه برخی گفتهاند «لام» در جملهی «له غیب» لام اختصاص علمی است، یعنی برای خدای تعالی است علم به این مطلب، و علم به تمام مخلوقات را هم میرساند، چون وقتی کسی عالم به غیب و امور خفی عالم است امور دیگر را به طریق اولی میداند، نظریهی درستی نیست. برای اینکه ظاهر لام «له» مطلق ملک است، نه تنها ملک علمی.
ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً: مراد از آن انکار ولایت مستقل غیر خداوند، و ولایت دیگری با او به نحو اشتراک است.
بعید نیست از اینکه در جملهی دوم «لا یشرک فی حکمه احدا» تعبیر به فعل آورده نه وصف، و در جملهی اوّل که نفی ولایت مستقله است، کلمهی «فی حکمه» را نیاورده و در جملهی دوم آورده است، استفاده شود که جملهی اولی ولایت غیر خدا را انکار میکند، چه ولایت مستقل آنها را و چه شرکت در ولایت خدای را، و جملهی دوم شرکت غیر خدا در حکم و همچنین قضا در حکم را، ولی این نوع از ولایت را به دیگران هم تفویض میکند تا در میان مردم طبق دستور خداوند حکم نمایند.
ضمیر «لهم» به اصحاب کهف و یا به جمیع آنچه در آسمانها و زمین است (از باب تغلیب جانب عقلداران) و یا به عقلداران در آسمان و زمین برمیگردد. وجه اول اولی است و آنگاه وجه دوم و سپس وجه سوم.
پی نوشتها: [1] . حشر5. هیچ درخت خرمایی را قطع نمیکنید ویا به حال خود نمیگذارید مگر به اذن خدا. [2] . اعراف 58. سرزمین پاک روئیدنش نمیروید مگر به اذن خدا.
«««مطلب قبلی مطلب اوّل مطلب بعدی»»»