خلاصه ی تفسیر سوره کهف (7) آیات 27 تا 31
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
این آیات رجوعی به ما قبل است، به آن جایی که پیامبر خود را تسلی میداد.
*وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27)
ملتحد: این کلمه اسم مکان از «التحاد» (میل کردن) است؛ یعنی محل میل کردن.
کتاب ربک: مراد، قرآن و یا لوح محفوظ است. و گویا دومی با کلمهی «لا مبدل لکلماته» مناسبتر است.
این گفتار عطف به ما قبل داستان اصحاب کهف ـ انا جعلنا ما علی الأرض ـ است و معایش این میشود: تو ای رسول! خودت را بر اثر کفر ورزیدن مردم و از تأسف خوردن بر آنان به هلاکت مینداز، آنچه از کتاب پروردگارت به تو وحی میشود تلاوت کن؛ زیرا هیچ چیز کلمات او را تغییر نمیدهد، چون کلمات او حق و ثابت است. و نیز برای اینکه تو غیر از خدا و کلمات او دیگر جایی نداری که دل به سوی آن متمایل سازی.
از اینجا روشن میشود که هر یک از دو جملهی «لا مبدل لکلماته» و «لن تجد من دونه» برای تعلیلی جداگانه است و در حقیقت دو حجت جدای از همند برای تعلیل آن امری که در جملهی «واتل» بود.
*وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28)
صبر: به معنای امساک و خودداری در تنگنا است. و کلمهی صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضا میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد.
وجه: وجه هر چیزی به معنای آن رویی است که به طرف ماست و ما به سویش میرویم. اصلدر معنای وجه همان صورت آدمی است، و وجه خدای تعالی همان اسماء حسنی و صفات علیایی است که متوجهین به درگاهش با آنها متوجه میشوند، و به وسیلهی آنها خدا را میخواند، همچنانکه فرمود: «و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها» اما به هیچ وجه راهی به سوی ذات خدای تعالی نیست و اگر قاصدین خداوند قصد او را میکنند به جهت اسماء و صفات اوست.
کسی که خدای را میخواند، اگر منظورش صفات فعلی او مانند رحمت، رضا، انعام و ... باشد، در این صورت ارادهی وجه خدای به معنای این است که خداوند او را به لباس مرحومیت و مرضی بودن درآورد.
اما اگر منظورش صفات غیر فعلی او مانند علم و قدرت و کبریاء و عظمت او باشد، در این صورت ارادهی وجه خدای به معنای این است که با این صفات علیا به درگاه او تقرب جوید. به عبارت دیگر یعنی خود را میخواهد در مکانتی قرار دهد که آن صفات اله اقتضای آن را دارد. مثلاً خود را آنقدر ذلیل جلوه دهد که عزت و عظمت و کبریایی خداوند اقتضا دارد و یا خود را آنقدر جاهل ببیند که علم خداوند اقتضای آن را دارد.
یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ: منظور از خواندن خدای در صبح و شام استمرار بر دعا و عادت کردن به آن است به صوررتی که دائما با یاد خدایند و او را میخوانند.
لا تَعْدُ: راغب گوید: اصل معنای «عدو» تجاوز است، و این معنا در تمامی مشتقات آن مورد لحاظ قرار گرفته است. در قاموس آمده است: «عدا الأمر» به معنای «از این امر تجاوز کرد» میباشد و «عدا عن الأمر» به معنای «ترک این امر» است.
معنای جمله: به خاطر زینت دنیا دیدگانت را از آنان مبُر (رهایشان مکن)
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا: مراد از اغفال قلب، مسلط کردن غفلت بر قلب است به این که یاد خدای سبحان را فراموش کند.
برخی گمان کردهاند که اگر آیه را به همین صورت معنا کنند سر از جبر در میآورد لذا گفتهاند معنای «اغفلنا قلبه»، «عرضنا قلبه للغفل?» است؛ اما حقیقت این است که چون ایشان با حق در افتادند خداوند هم با غفلت آنها را کیفر داد و در حقیقت این کیفر معلول گناه خودشان است.
وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً: کلمهی «فرط» به معنای تجاوز و خروج از حق است. پیروی هوی و افراط از آثار غفلت قلب است، و به همین جهت عطف دو جمله بر جملهی «اغفلنا» به منزلهی عطف تفسیری است.
روایت: در الدر المنثور آمده است که: آیهی «لا تطع من افغلنا قلبه» دربارهی امی? بن خلف نازل شده که به رسول خدا میگفت: باید فقرا را از خود دور کنی ت اما اشراف و صنادید قریش با تو رابطه داشته باشیم.
*وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29)
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ: این جمله هم عطف به «انا جعلنا ما علی الأرض» است و سیاق، سیاق شمردن وظایف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در قبال کفر کفار است.
فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ: این جمله داخل در مقول قول نیست؛ بلکه تتمهی کلام خدای تعالی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) است.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها ... :
سرادق: به معنای خیمهای است که نسبت به آنچه در آن است محیط باشد. برخی هم گفتهاند پارچهای است که پایین خیمه میکشند تا فاصلهی بین خیمه و زمین را بپوشاند.
مهل: به معنای خلط و دُرد زیتون است. برخی هم گفتهاند به معنای مس مذاب است.
مرتفق: به معنای متکأ است که از مادهی «مرفق» گرفته شده است
یشوی: کلمهی «شیی» به معنای پخته شدن است.
اگر به جای «اعتدنا للکافرین» فرموده: «اعتدنا للظالمین» برای این بوده که بفهماند عذاب مذکور از تبعات ظلم ظالمین است.
روایت: در کافی از امام باقر (علیهالسلام) آمده است که منظور از «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلؤمن و من شاء فلیکفر» ولایت علی (علیهالسلام) است.
روایت: در الدر المنثور در پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دربارهی «بماء کالهمل» روایت شده که فرمود: مانند دُرد زیتون آنقدر سوزاننده است که وقتی نزدیکش میشود که بخورد پوست صورتش میافتد.
*إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30)
اگر به جای اینکه بفرماید: «ما برای این دسته چنین و چنان تهیه کردهایم»، فرمود: «ما ضایع نمیکنیم» برای این است ک هعنایت خدای تعالی و شکر او را نسبت به این طایفه برساند.
جملهی «انا لا نضیع» در جای خبر «إنَّ» قرار گرفته و در حقیقت سبب در جای مسبب مشسته است و تقدیر چنین است: «ان الذین امنوا و عملوا الصالحات سنوفیهم اجرهم فانهم محسنون و انا لانضیح...».
*أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)
عدن: به معنای اقامت است، و جنات عدن بعنی بهشتهای اقامت و زندگی.
اساور: برخی گفتهاند این کلمه جمع «اسوره» است و «اسوره» هم جمع «سِوار» است که دستبند زنان را گویند. ولی راغب گفته است کلمه فارسی است، و اصل آن دستواره است.
سندس: به معنای پارچهی ابریشمی نازک است.
استبرق: پارچهی ابریشمی ضخیم را گویند.
ارائک: جمع «اریکه» به معنای تخت است.