خلاصه ی تفسیر سوره کهف (8) آیات 32 تا 37
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
این آیات متضمن دو مثل است که حقیقت ملکیت آدمی را نسبت به آنچه در زندگی دنیا از اموال و اولاد است بیان میکند، و میفهماند که این فکرجز وهم و خیال چیز دیگری نیست. به شهادت اینکه وقتی بلایی از ناحیهی خدای سبحان آمد همه را به باد فنا گرفته برای انسان چیزی جز خاطرهای از آنها باقی نمیگذارد. پس برگشت این آیات به توضیح همان حقیقتی است که در «انا جعلنا ما علی الأرض زینه لها...» بدان اشاره شد.
*وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (32)
یعنی برای این مردمی که فرورفته در زینت حیات دنیا شدهاند، و از ذکر خدا روی گردان گشتهاند مثلی بزن تا برایشان روشن گردد که دل جز به سرای خالی از حقیقت ندادهاند. برخی میگویند: مطلبی که این مثل متضمن آن است ممکن است صرفا یک مثل بوده و واقعیت خارجی نداشته باشد، اما برخی دیگر قائل به این قول هستند که این مثل حاکی از واقعیت و رخدادی خارجی است چرا که هر مثلیباید واقعیتی داشته باشد.
*کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33)
اُکُل: به معنای مأکول است، و مراد از آوردن مأکول آن، به ثمر نشاندن درختان آن دو (یعنی انگور و خرما) است.
وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً: ظلم در اینجا به معنای نقص است.و ضمیر «منه» به «اُکُل» برمیگرد.
وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً: وسط آن دو باغ نهری از آب کندیم که بدون زحمت باغها را آبیاری میکرد.
*وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34)
وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ: ضمیر به کلمهی «رجل» برمیگردد. و مقصود از «ثمر» انواع مال است.
برخی هم گفتهاند: ضمیر به نخل برمیگردد و ثمر هم، ثمر نخل است. لیکن معنای اولی موجهتر است.
و ممکن است که منظور از «لم تظلم منه شیئا» این باشد که درختان به حدّی از رشد رسیده بودند که اوان میوه آوردنشان بود. و نیز ممکن است مقصود از «و کان له ثمر» این باشد که نه تنها درختان به حد میوهدار شدن رسیده بودند، بلکه نظیر تابستان بالفعل هم میوه بر درختان وجود داشت.
فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً:
محاوره: به معنای مخاطبه و رو در روی یکدیگر گفت و شنود کردن است.
نَفَر: به معنای اشخاصی است که به نوعی ملازم با کسی باشند. نفرشان نامیدهاند چون اگر آن شخص کوچ کند اینها نیز کوچ میکنند (چون «نَفر» به معنای کوچ کردن است) به همین جهت برخی از مفسرین کلمهی مذکور را به معنای خدم و اولاد گرفتهاند.
آن شخص گمان میکرده که مالک حقیقی آنهاست و فراموش کرده بود که خداوند این نعمتها را به وی داده است و گمان میکرد که با داشتن این نعمتها از خداوند بینیاز است! و این همان فهم و درکی است که قارون داشت «انما اوتیته علی علم عندی»[1] او به اسباب ظاهری دنیا رکون کرد که خود شرکی است که بشر از آن نهی شده است.
*وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)
ضمیر در این آیه به کلمهی «رجل» برمیگردد.
جنته: مقصود جنس باغ است، لذا کلمهی «جنّت» را تثنیه نیاورد. البته صاحب کشاف در وجه مفرد آمدن «جنه» گفته است: بدین جهت مفرد آمده است که این شخص چون در آخرت بهرهای از بهشت ندارد بهشت او تنها همین است که در دنیا دارد، و دیگر از آن بهشت موعود بهرهای ندارد، و در افادهی این معنا یک جنت و دو جنت مورد نظر نیست.
وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ: ظلم از این جهت که به رفیقش تکبر کرد و مشرک به خدا شد.
ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً: کلمهی «بید» به معنای هلاکت و نابودی است و «هذه» اشاره به جنت دارد. او با این کلمات خوسته است بگوید که فرض نابودی این باغ، فرضی است محال و غیر قابل اعتنا که حتی گمان آن هم نمیرود.
این تعبیر حکایت حال آدمی است که به هر چه دل میبندد بدان جهت است که در آن بویی از بقاء استشمام میکند و هر مقدار احساس بقا در دنیا و لوازم آن بیشتر باشد دلبستگی هم بیشتر خواهد بود. لذا این افراد وقتی چیزی از دنیا را از دست میدهند دچار نومیدی و یأس گشته و همهی روزنههای امید را از یاد میبرند و گمان میکنند که این بدبختی هم زوال ناپذیر است. آری تعلق به امور مادی موجب میشود که آدمی تغییر وضع موجود و قیامت را استبعاد کند.
خداوند هر جا که استدلال مشرکین بر نفی معاد را حکایت میکند همه را مبنی بر اساس استبعاد میداند. «من یحیی العظام و هی رمیم»، «ءاذا ضللنا فی الإرض ءانا لفی خلق جدید»
وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً: این افراد، به دلیل کرامت و استحقاق ذاتی که برای خود قائل هستند، میگویند بر فرض هم که قیامتی موجود باشد باز هم در آنجا متنعم خواهیم بود. او آنقدر خود را فریب میدهد که در گفتار خود قسم هم یاد میکند، چون لام در «لئن» لام قسم است و به علاوه دو تأکید هم در «لأجدنَّ» آورده است.
او به جای این که بگوید: «خداوند به من زندگی بهتر و باغ بهتری میدهد»، گفت: «به زندگی بهتر و باغ بهتری میرسم ». نظیر این آیه: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذا لی وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى.[2]
*قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً (37)
این آیه تا آخر آیهی چهارم پاسخ رفیق آن شخص است در رد گفتارش. یکجا گفت: «انا اکثر منک مالا و اعزُّ نفرا» و در جای دیگر گفت: «ما اظنُّ أن تبید هذه ابداً». او از یک جهت به خداوند استعلاء ورزید و دعوی استقلال کرد و از جهت دوم تکبری است که نسبت به دوستش ورزید و او را خوار شمرد. رفیقش هم در این جملات تا جملهی «إلا الله» دعوی اوّلش را رد کرد و از آن به بعد تا کلمهی «طلبا» دعوی دومش را زیر سؤال برد.
وَ هُوَ یُحاوِرُهُ: تکرار این جمله برای اشاره به این جهت است که آن شخص از شنیدن سخنان غرور آمیز آن شخص دیگر تغییر حالتی نداده و سکینت و وقار ایمان خود را از دست نداده و همچنان با ادب و ملاطفت جوابش را داده است
أَکَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ: استفهامی است انکاری که مضامین کلام او را انکار نموده است. چرا که کلامش متضمن شرک به خدای سبحان بوده است.
اما اینکه زمخشری در کشاف گفته است «رفیق او به دلیل شک در معاد کافر شده بود»، سخن درستی نیست؛ چرا که در این صورت در مقام دفاع از خود نمیگفت: «من برای خدا هیچ شریکی قائل نیستم»، بلکه میگفت: «من ایمان به معاد دارم». فرد مورد نظر مشرک به معنای بت پرست نبوده است، چون خودش در خلال گفتارش حرفهایی زده که با اصول بت پرستی هیچ سازشی ندارد. مثلا از خای تعالی به کلمهی «ربّی»تعبیر کرده و حال آنکه بت پرستان خدا را پروردگار انسان و اله و معبود او نمیدانند، بلکه او را پروردگار پروردگاران (رب الأرباب) و معبود خدایان میدانند. و علاوه او به صراحت معاد را زیر سؤال نبرد بلکه در آن تردید کرد و اگر انکار میداشت میگفت: «و لو رددت» و حال آنکه گفت: «و لئن رددت إلی ربی». توبیخی هم که در آیه به وی شده برای آن است که وی به دلیل نسیان پروردگار، دچار مبادی شرک شده بود.
زمخشری در ذیل «ما أظن أن تبید هذا أبدا» گفته: بیشتر توانگران از مسلمین را میبینی که اگر به زبان اقرار به شرک نمیکنند باری زبان حالشان گویای همین سخن است.
این مرد با ایمان با این جمله ادعاهای رفیقش را اینگونه باطل نموده که وی را متوجه اصل که همان خاک است نموده و اینکه پس از خاک بودن به صورت نطفه، و پس از آن به صورت انسانی تمار عیار گشته است. و همه به موهبت خداوند بوده است. پس آنچه که آدمی از علم و قدرت و حیات و تدبیر دارد، همه و همه تنها مملوک خدای سبحان است و از ملک خودش بیرون نیاورده. پس انسان نمیتواند مستقل از خداوند باشد.