خلاصه ی تفسیر سوره کهف (11) آیات 52 تا 59
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً (52)
یقول: ضمیر در آن به شهادت سیاق به خداوند برمیگردد.
معنا: به یادشان بیاور روزی را که خدای تعالی خطابشان کند که آن شرکاء را که شما شریک خود میپنداشتید صدا بزنید تا بیایند، اینان صدا میزنند ولی اجابتی نمیشنوند، آن وقت برایشان روشن میگردد که آنها بدانگونه که مشرکین میپنداشتهاند، نبودهاند.
موبِق:اسم مکان از مادهی «وبق» است که مصدرش «وبوق» به معنای «هلاکت» است. و معنایش این است که بین مشرکین و شرکای آنها محل ملاکتی قرار دادیم. مفسرین آن را به آتش یا محلی از آتش که مشرکین و شرکاء آنها در آن هلاک میشوند تفسیر کردهاند. لیکن آیهی شریفه شرکاء را مطلق آورده که شامل ملائکه و برخی از انبیاء و اولیای الهی هم میشود و معنا ندارد که خداوند آنها را در آتش قرار دهد. لاجرم باید گفت: شاید منظور از قرار دادن موبق بین آنها این باشد که ما رابطهی میان آنان را باطل کردیم. چون مشرکین در دنیا میپنداشتند که میان آنها و شرکایشان رابطهی ربوبیت و مربوبیت است. لذا از بطلان این پندار کنایتاً تعبیر به جعل موبق شده است. همین معنا از کلمهی «نادو» هم فهمیده میشود زیرا معلوم میشود که بین آنها و شرکایشان فاصلهی زیادی است. همین معنا در این آیه هم بیان شده است: «... وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ».[1]
*وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (53)
المجرمین: در اینکه از مشرکین تعبیر به مجرمین شده است معلوم میشود که حکم عام است و شامل همهی گنهکاران میشود.
فظنّوا: مراد از «ظنّ»، علم است و جملهی « وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً» شاهد بر آن است.
مواقعوها: مقصود از آن ـ به طوری که گفتهاند ـ واقع شدن در آتش است. اما بعید نیست که مراد وقوع از دو طرق باشد. یعنی وقوع مجرمین در آتش و وقوع آتش در مجرمین.
مصرِفا: این کلمه اسم مکان از «صرف» است، یعنی نمییابند محلی که به سویش منصرف شوند، و از آتش به سوی آن فرار کنند.
*وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً (54)
جدل: به معنای گفتار بر طریق منازعت و مشاجره است.
این آیه تا شش آیهی بعد در سیاق تهدید به عذاب است.
در آیهی 89 از سورهی اسری، توضیح صدر این آیه داده شد.
*وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55)
یستغفروا: این کلمه عطف است بر «یؤمنوا» یعنی چه چیزی مردم را از ایمان و استغفار باز داشته بعد از آنکه هدایت خدا به سویشان آمده است.
إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلینَ: یعنی مگر طلب اینکه سنت جاریدر امتهای نخستین برایشان جاری شود؛ یعنی همان عذابها که ایشان را منقرض کرد.
أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً: منتظر چه هستند؟ اینکه سنت اوّلین آنها را بگیرد یا عذابی در مقابل چشم خود و به عیان مشاهده کنند. که در چنین صورتی دیگر ایمانشان سودی نمیبخشد؛ «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُون».[2]
*وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (56)
این آیه تسلیتی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) میدهد که از انکار منکرین ناراحت نشود. بنابراین آیه انعطافی به «فلعلک باخع نفسک...» دارد و نیز نوعی تهدید کفار است در برابر استهزائشان.
دحض: به معنای هلاکت. و کلمهی «ادحاض» به معنای هلاک کردن است.
هزؤ: به معنای استهزاء، و مصدر به معنای اسم مفعول است.
*وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57)
چون ظلم بر اساس متعلقش بزرگ وکوچک شمرده میشود و چون متعلَّق ظلم مشرکین خداوند است پس این ظلم از هر ظلم دیگری بزرگتر خواهد بود.
نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ: مقصود از نسیان پیش فرستادهها، بیمبالاتی در اعمالی از قبیل اعراض ار حق و استهزاء به آن است که میدانند حق است.
إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْراً: این جمله به منزلهی تعلیل است برای اعراض آنان از آیات خدا و یا علاوه بر آن برای نسیان از پیش فرستادههای خویش است.
وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً: چون پرده در گوشهاو دلهایشان افکنده، دیگر نمیتوانند دربارهی حق تعقل نموده با هدایت غیر خود و پیروی از غیر خود رشد یابند.
*وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58)
این آیات در مقام تهدید کفاری است که فساد اعمالشان تا به جایی رسیده است که دیگر فایدهای غیر از فساد در آنها نمانده است. لیکن خداوند با رحمت خود در عذاب آنها تعجیل ننموده هر چند که قضای حتمی بر عذابشان رانده است. خداوند این عذاب را تا مدتی معین به تأخیر انداخته است.
پس جملهی «الغفور ذو الرحمه» با «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» به منزلهی دو متخاصم هستند که نزد قاضی میروند و با قاضی با جملهی « بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً» هر دو طرف را راضی میکند. و این جملهی «بل لهم موعدٌ...» کلمهای است که به عنوان حکم صادر گفته شده نه اینکه خیال شود صرف حکایت است، زیرا اگر صرف حکایت بود میفرمود: «بل جعل لهم موعداً...».
«غفور» صیغهی مبالغه است که بر کثرت رحمت دلالت میکند و الف و لام در «الرحمه» الف و لام جنس است، یعنی همه قسم رحمت را دارد. بنابراین عمومیت «ذوالرحمه» از «رحمان»و «رحیم» بیشتر است. پس کلمهی «غفور» به منزلهی خادم برای «ذوی الرحمه» است، یعنی مشمولین «ذوالرحمه» را بیشتر میکند، و موانعی را که نمیگذارد رحمت خدا شامل مشمول شود برطرف میسازد و وقتی برطرف ساخت صفت ذوالرحمه کار خود را میکند و آن را نیز شامل میگردد.
*وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً (59)
القُری: منظور اهل قریهها است که مجازاً به خود قریهها اطلاق شده است به دلیل اینکه سه بار ضمیر «هم» را به آن برگردانده است.
مهلِک: اسم زمان است.
آیه در مقام این است که بفهماند تأخیر هلاکت کفار کار نو ظهوری نیست، بلکه سنت الهی ما در امم گذشته نیز همین بوده است. از همینجا روشن میشود که منظور عذاب و هلاکت، دنیایی است نه قیامت، و آن عبارت است از عذاب ورز بدر ـ اگر مقصود تهدید بزرگان قریش باشد ـ و یا عذاب آخر الزمان ـ اگر مقصود تهدید امت اسلام بوده باشد ـ که تفصیل آن در سورهی یونس گذشت.