خاطره ای تلخ و شیرین اما عبرت آمیز
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
خاطرهای تلخ و شیرین اما عبرت آمیز
به نقل از یکی از علمای گذشته: . . . در سفر دریا بودیم که ناگهان نهنگ غول پیکری جلو راه کشتی را گرفت. چثهی نهنگ تا حدّی بود که میتوانست به راحتی کشتی را به دو نیم کند. وحشت همهی اهل کشتی را گرفت. این نهنگ دهان خود را در عرشهی کشتی گذاشت و آن را باز کرد. با نهایت تعجب دیدیم نوزاد شیرخواری در دهان آن نهنگ است. نهنگ زبانش را بیرون آورد و کودک را روی عرشهی کشتی گذاشت و رفت.
ناخدای کشتی که تجربهی بیشتری داشت، خدمه را جمع کرد و به آنها گفت: «حتما در این حوالی خبری است. لذا باید جستجو کنیم». به همین خاطر چهار بلم را در دریا انداخت تا در چهار جهت مختلف مشغول گشت زنی شوند.
یکی از بلم رانها میگفت: هر چه میرفتم چیزی نمیدیدم و تصمیم گرفتم برگردم. اما دلم رضایت نمیداد. به هر حال باز هم جلوتر میرفتم تا اینکه دیدم تخته پارهای روی آب است و خانمی خود را به آن آویزان کرده. آن خانم فوق العاده خسته شده بود و دیگر توان گرفتن تخته را نداشت. بلم را به او نزدیک کردم و با دراز کردن پارو به سمتش، کمک کردم تا به وارد بلم شود. زن نفس تازهای کشید و در گوشهای از بلم نشست و من هم بلم را به سمت کشتی راندم.
در راه از آن زن پرسیدم: «چه اتفاقی برای شما افتاده؟».
گفت: کشتی ما غرق شد و با کودکم در دریا سرگران شدم. خود را به تخته پارهای رساندم و به آن تخته پناه بردم. مردی هم که در حال غرق شدن بود خود را به تخته رساند و دست خود را به تخته گرفت. وقتی آن مرد وقتی روی تخته جای گرفت دیدم که نگاه درستی به من ندارد. به او گفتم از خدا شرم کن و اینگونه خود را به گناه نینداز. آن مرد که حیایی نداشت از من تقاضای نامشروع کرد؛ ولی من زیر بار نرفتم.
مرد، کودک مرا از دستم گرفت و گفت اگر زیر بار نروی کودک را در آب میاندازم. به او گفتم من خدا را بیشتر از کودکم دوست دارم و به هیچ وجه تسلیم خواستهات نخواهم شد. آن مرد هم با نهایت ناجوانمردی کودکم را درون آب انداخت. در انی حین ناگاه موجی به تخته زد و مرد را به درون دریا انداخت و او را غرق کرد.
حالا خبری هم از کودکم ندارم . هر چند که کودکم را از دست دادم اما خدا را شکر میکنم که آلوده به گناه نشدم.
وقتی آن خانم ماجرای خودرا تعریف کرد به او مژده دادم که کودکش سالم است و بعد او را به دورن کشتی نزد کودکش بردم.
نکته (1) حکایت این خانم حکایت همهی ما انسانهاست. دنیا همانند دریایی عمیق است و همهی مردم دنیا در این دریا سرگردان هستند. تنها کسانی از این دریای عمیق و بی انتها نجات پیدا میکنند که در کشتی اهل بیت (علیهمالسلام) سوار شوند. اگر دین خود را به دنیا نفروختیم و تسلیم شیطان نشدیم، لطف خدا شامل حال ما شده و ما را سوار بر کشتی نجات خواهد کرد.
در صوات شعبانیه خطاب به اهل معصومین (علیهمالسلام) میخوانیم:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْکِ الْجَارِیَةَ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَهَا
نکته (2) برخی از جوانها برای خود بودن به دنبال استاد اخلاق میگردند و گمان میکنند تا استاد نباشد به جایی نخواهند رسید اما غافل از آن که اگر خدا را داشته باشند و تسلیم شیطان نشوند خداوند راهگشای آنها بوده و آنها را سوار بر کشتی نجات خواهد کرد.