خلاصه تفسیر سوره کهف (14) آیات 74 تا 82
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً (74)
قبل از این جمله مطلبى به منظور اختصار حذف شده، و تقدیر کلام این است که:
موسى و خضر از کشتى بیرون شده به راه افتادند.
کلمه" فقتله" در جمله" حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ" با حرف فاء عطف شده بر شرط" اذا" و کلمه" قال" جزاء شرط است. این آن نکتهاى است که از ظاهر کلام استفاده مىشود، و از همین جا معلوم مىشود که عمده مطلب و نقطه اتکاء کلام بیان اعتراض موسى است، نه بیان قضیه قتل، و نظیر این نکته در آیهی بعد هم به چشم میخورد. بر خلاف آیهی قبلی که جزاء «إذا» در آن، «خرقها» است و «قال» در جملهی جداگانهای آمده است.
بنابراین آیات در صدد بیان این مطلب است که موسی علیهالسلام سه بار اعتراض کرد نه اینکه خواسته باشد سه داستان را همراه با اعراض موسی علیهالسلام بیان کند.
ذکیه: به معنای طاهره است، و مراد طهارت و پاکی او از گناه است چون ـ همانگونه که از کلمهی «غلاماً» استفاده میشود ـ به سن بلوغ نرسیده بود. و این پرسش موسی پرسش انکاری بوده است.
بغیر نفس: یعنی بدون اینکه او کسی را کشته باشد. چه بسان از این جمله فهمیده شود که مقصود از نفس اولی هم جوانی بالغ است و کلمهی غلام هم مطلق است و شامل بالغ هم میشود، و بنابراین احتمال، معنا چنین میشود: «آیا بدون قصاص نفس کسی را که برای از گناه مستوجب قتل است را کشتی؟».
لقد جئت شیئاً نُکرا: یعنی کاری بس زشت و منکر کردی که طبع آن را ناشناس میداند، و جامعهی بشری آن را نمیشناسد.
*قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً (75)
لک: زیادی این کلمه یک نوع اعتراضی است به موسی علیهالسلام .
*قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً (76)
بعدها: ضمیر در آن به «هذه المره» یا «هذه المسأله» که در تقدیر است برمیگردد.
قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً: به نهایت عذری که از ناحیهی من باشد رسیدی.
*فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً (77)
؟؟؟
قالَ هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (78)
هذا: اشاره به گفتهی موسی علیهالسلام است. یعنی این سخن تو سبب فراق بین من و تو شد. و به قول برخی اشاره به وقت است، یعنی حالا دیگر وقت فراق میان من و تو رسید. و اگر اینگونه فرمود و نفرمود «این فراق بین ماست» به دلیل تأکید بوده است.
*أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْباً (79)
از این جمله تفصیل آن وعدهای است که که اجمالاً داده و گفته بود به زودی به تو خبر میدهم.
أَنْ أَعیبَها: یعنی آن را معیوب میکنم. از همین جا معلوم میشود که مقصود از «کل سفین?» کشتیهای سالم و بی عیب بوده است.
وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ: کلمهی «وراء» به معنای پشت سر است. و ظرفى است در مقابل ظرفى دیگر که همان روبروى آدمى است که به آن" قدام" و" اَمام" مىگویند، و لیکن گاهى کلمه" وراء" بر جوى که در آن جو دشمنى خود را پنهان کرده و آدمى از آن غافل باشد اطلاق مىشود، هر چند که پشت سر نباشد، بلکه روبرو باشد. و نیز بر جهتى که در آن چیزى باشد که آدمى از آن روگردان است و یا در آن چیزى باشد که آدمى را از غیر خودش به خودش مشغول مىکند، هر چند که پشت سر نباشد. کانه آدمى روى خود را از آن چیز به طرف خلاف آن برمىگرداند، هم چنان که خداى تعالى هر سه معنا را استعمال کرده و فرموده:«فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»[1] و نیز فرموده:«وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»[2] و نیز فرموده: «وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ»[3].
*وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً (80)
خشیت: مراد از آن پرهیز ازروی رأفت و رحمت است، نه معنای حقیقیش که همان تأثر قلبی خاص است. چون خداوند در آیهی «و لا یخشونَ أحداً إلا اللهَ» معنای حقیقی خشیت را از انبیای عظامش نفی کرده است.
أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً: یعنی پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تأثیر روحی وادار بر طغیان و کفر نماید. لیکن جمله «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» که در آیه بعدى است تا حدى تایید مىکند که دو کلمه «طغیانا» و «کفراً» دو تمیز باشند براى «ارهاق» یعنى در حقیقت دو وصف باشند براى غلام نه براى پدر و مادرش. و معنای آن این است که این فرزند پدر و مادر را با طغیان و کفر خود ارهاق کند، یعنی طاغی و کافر نماید، نه اینکه به آنها تکلیف کند که طاغی و کافر شوند.
*فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81)
خَیْراً مِنْهُ زَکاةً: منظور از بهتر بودن از جهت زکات و طهارت، بهتر بودن از جهت صلاح و ایمان است. چون نقطهی مقابل طغیان و کفر، صلاح و ایمان است.
أَقْرَبَ رُحْماً: اینکه فرمود «نزدیکتر از او از نظر رحم باشد» یعنی از او بیشتر صلهی رحم کند، و بیشتر فامیل دوست باشد، و به همین جهت پدر و مادر را وادار به طغیان و کفر نکند.
این آیه اشاره دارد که ایمان پدر و مادر نزد خدا آنقدر ارزش داشته که اقتضای داشتن فرزندی مؤمن و صالح را داشته باشند.
*وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری ذلِکَ تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (82)
بعید نیست استظهار شود که شهر مذکور غیر از قریهای بوده که قبلاً از آن یاد شده است. زیرا اگر مدینه، همان قریه بود دیگر نیازی نبود که بفرماید دو غلام یتیم در آن بودند. پس عنایت بر آن بوده که بفرماید دو یتیم و سرپرست آن دو در قریه حاضر نبودهاند.
اشکال: قرآن کریم دفن کردن گنج را امری مذموم شمرده است[4]. حال چگونه ممکن است که پدر آنها این کار مذموم را انجام داده باشد و در عین حال مرد صالحی هم بوده باشد؟
جواب: آیه دلالت ندارد که این گنج را پدر آنها دفن کرده باشد. و اگر هم پدر آن گنج را دفن کرده باشد حتماً آن را با ملاک جایزی دفن کرده است که دیگر مذموم نیست.
این آیه دلالت دارد بر اینکه صلاح انسان گاهی در وارث هم اثر نیک میگذارد «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ ...»[5]
وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری: آنچه حضررت خضرر کرده از ناحیهی هوای نفسش نبود است بلکه به امر خدای سبحان بوده است.
تسطع: این کلمه از «اسطاع، یسطیع» به معنای «استطاع، یستطیع» است.
تأویل: این کلمه در عرف قرآن عبارت است از حقیقتی که هر چیزی متضمن آن، و وجودش مبتنی بر آن است. مانند تأویل خواب که به معنای تعبیر آن است، و تأویل حکم که امان ملاک آن است، و تأویل فعل که عبارت از مصلحت و غایت حقیقی آن، و تأویل واقعه علت واقعی آن است.
پس «ذلک تأویل...» اشاره است به این که توجیه وقایع سهگانه سبب حقیقی آن وقایع بوده نه آنچه که موسی علیهالسلام از ظاهر آن قضایا فهمیده بود.
ادب حضرت خضر:
فخر رازی گفته است: خضر علیهالسلام در کلام خود ادبى زیبا نسبت به پروردگار خود رعایت کرده و آن قسمت از کارها را که خالى از نقص نبوده به خود نسبت داده مثلا گفته است:" فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها" و آنچه انتسابش هم به خود و هم به خدا جائز بوده با صیغه متکلم مع الغیر تعبیر کرده، و مثلا گفته است:" فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما" و یا فرموده: «فخشینا» و آنچه که مربوط به ربوبیت و تدبیر خداى تعالى بوده به ساحت مقدس او اختصاص داده، و فرموده:" فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما".
در اکثر روایات آمده است که گنج مذکور لوحی از طلا بوده که در آن مواعظی چند نوشته شده بوده. و در خصوص پدر صالح ظاهر بیشتر روایات این است که پدر بلافصل آن دو کودک بوده ولى در بعضى دیگر آمده که جد دهمى و در بعضى هفتمى بوده. و در بعضى آمده که میان آن کودک و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بوده. و در بعضى از روایات آمده که هفتصد سال فاصله بوده. و اختلافات دیگرى از این قبیل که در جهات مختلف این داستان وجود دارد.
و در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از ابو عبد اللَّه علیهالسلام روایت کرده که فرمود: موسى عالمتر از خضر بود.
امام صادق علیهالسلام از پدرش روایت آورده که فرمود: روزى موسى در میان جمعى از بزرگان بنى اسرائیل نشسته بود، مردى به او گفت: من احدى را سراغ ندارم که به خدا عالمتر از تو باشد. موسى هم گفت: من نیز سراغ ندارم. خدا بدو وحى فرستاد که چرا، بندهام خضر از تو به من داناتر است. موسى تقاضا کرد تا بدو راهش بنماید. قضیه ماهى، نشانى میان موسى و خدا بود براى یافتن خضر که داستانش را قرآن کریم آورده.
مؤلف: این روایت با روایتى که آن دو را برابر مىدانست مخالف است، و لذا باید حمل شود بر اینکه نوع علم آن دو مختلف بوده.
امام صادق علیهالسلام در ذیل جمله" فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً" فرموده: همین طور هم شد، زیرا صاحب دخترى شدند که آن دختر پیغمبرى زائید
مؤلف: در اکثر روایات آمده که از آن دختر هفتاد پیغمبر- البته با واسطه- به دنیا آمد.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند، بعد از مرگ بنده صالح جانشین او در مال و اولاد او مىشود، هر چند که اهل و اولاد او اهل و اولاد بدى باشند، آن گاه این آیه را:" وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً" تا به آخرش تلاوت فرمود
و در کافى به سند خود از صفوان جمال روایت مىکند که گفت: از امام صادق علیهالسلام از قول خداى عز و جل پرسیدم که مىفرماید:" وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما" فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلکه چهار کلمه بود: 1- لا اله الا اللَّه 2- کسى که به مرگ یقین دارد چطور به خود اجازه خنده مىدهد؟ 3- کسى که یقین به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمىگردد. 4- کسى که به قدر، یقین دارد جز از خدا نمىهراسد.
[2]. هیچ بشرى را نمىرسد که خدا با او تکلم کند، مگر از راه وحى، یا از وراى حجاب. سوره شورى، آیه 51.
[3]. و خدا از وراى ایشان است. سوره بروج، آیه 20.
[4]. " وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. توبه 34
[5]. نساء 9.