خلاصه تفسیر سوره کهف (15) آیه 82
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری ذلِکَ تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (82)
بعید نیست استظهار شود که شهر مذکور غیر از قریهای بوده که قبلاً از آن یاد شده است. زیرا اگر مدینه، همان قریه بود دیگر نیازی نبود که بفرماید دو غلام یتیم در آن بودند. پس عنایت بر آن بوده که بفرماید دو یتیم و سرپرست آن دو در قریه حاضر نبودهاند.
اشکال: قرآن کریم دفن کردن گنج را امری مذموم شمرده است[1]. حال چگونه ممکن است که پدر آنها این کار مذموم را انجام داده باشد و در عین حال مرد صالحی هم بوده باشد؟
جواب: آیه دلالت ندارد که این گنج را پدر آنها دفن کرده باشد. و اگر هم پدر آن گنج را دفن کرده باشد حتماً آن را با ملاک جایزی دفن کرده است که دیگر مذموم نیست.
این آیه دلالت دارد بر اینکه صلاح انسان گاهی در وارث هم اثر نیک میگذارد «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ ...»[2]
وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری: آنچه حضررت خضرر کرده از ناحیهی هوای نفسش نبود است بلکه به امر خدای سبحان بوده است.
تسطع: این کلمه از «اسطاع، یسطیع» به معنای «استطاع، یستطیع» است.
تأویل: این کلمه در عرف قرآن عبارت است از حقیقتی که هر چیزی متضمن آن، و وجودش مبتنی بر آن است. مانند تأویل خواب که به معنای تعبیر آن است، و تأویل حکم که امان ملاک آن است، و تأویل فعل که عبارت از مصلحت و غایت حقیقی آن، و تأویل واقعه علت واقعی آن است.
پس «ذلک تأویل...» اشاره است به این که توجیه وقایع سهگانه سبب حقیقی آن وقایع بوده نه آنچه که موسی علیهالسلام از ظاهر آن قضایا فهمیده بود.
ادب حضرت خضر:
فخر رازی گفته است: خضر علیهالسلام در کلام خود ادبى زیبا نسبت به پروردگار خود رعایت کرده و آن قسمت از کارها را که خالى از نقص نبوده به خود نسبت داده مثلا گفته است:" فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها" و آنچه انتسابش هم به خود و هم به خدا جائز بوده با صیغه متکلم مع الغیر تعبیر کرده، و مثلا گفته است:" فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما" و یا فرموده: «فخشینا» و آنچه که مربوط به ربوبیت و تدبیر خداى تعالى بوده به ساحت مقدس او اختصاص داده، و فرموده:" فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما".
در اکثر روایات آمده است که گنج مذکور لوحی از طلا بوده که در آن مواعظی چند نوشته شده بوده. و در خصوص پدر صالح ظاهر بیشتر روایات این است که پدر بلافصل آن دو کودک بوده ولى در بعضى دیگر آمده که جد دهمى و در بعضى هفتمى بوده. و در بعضى آمده که میان آن کودک و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بوده. و در بعضى از روایات آمده که هفتصد سال فاصله بوده. و اختلافات دیگرى از این قبیل که در جهات مختلف این داستان وجود دارد.
و در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از ابو عبد اللَّه علیهالسلام روایت کرده که فرمود: موسى عالمتر از خضر بود.
امام صادق علیهالسلام از پدرش روایت آورده که فرمود: روزى موسى در میان جمعى از بزرگان بنى اسرائیل نشسته بود، مردى به او گفت: من احدى را سراغ ندارم که به خدا عالمتر از تو باشد. موسى هم گفت: من نیز سراغ ندارم. خدا بدو وحى فرستاد که چرا، بندهام خضر از تو به من داناتر است. موسى تقاضا کرد تا بدو راهش بنماید. قضیه ماهى، نشانى میان موسى و خدا بود براى یافتن خضر که داستانش را قرآن کریم آورده.
مؤلف: این روایت با روایتى که آن دو را برابر مىدانست مخالف است، و لذا باید حمل شود بر اینکه نوع علم آن دو مختلف بوده.
امام صادق علیهالسلام در ذیل جمله" فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً" فرموده: همین طور هم شد، زیرا صاحب دخترى شدند که آن دختر پیغمبرى زائید
مؤلف: در اکثر روایات آمده که از آن دختر هفتاد پیغمبر- البته با واسطه- به دنیا آمد.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند، بعد از مرگ بنده صالح جانشین او در مال و اولاد او مىشود، هر چند که اهل و اولاد او اهل و اولاد بدى باشند، آن گاه این آیه را:" وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً" تا به آخرش تلاوت فرمود
و در کافى به سند خود از صفوان جمال روایت مىکند که گفت: از امام صادق علیهالسلام از قول خداى عز و جل پرسیدم که مىفرماید:" وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما" فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلکه چهار کلمه بود: 1- لا اله الا اللَّه 2- کسى که به مرگ یقین دارد چطور به خود اجازه خنده مىدهد؟ 3- کسى که یقین به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمىگردد. 4- کسى که به قدر، یقین دارد جز از خدا نمىهراسد.
«««مطلب قبلی مطلب اوّل مطلب بعدی»»»