خلاصه تفسیر سوره اسراء (5) آیات 12 تا 15
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً (12)
مُبصِرَه: در مجمع البیان آمده است که به معنای «مضیئه: روشنگر» است، «منیره: نور دهنده»، «نیّره: درخشنده» است. ابو عمرو گفته: مقصود از این کلمه این است که مردم به وسیلهی قرآن بینا میشوند. کسائی گفته: عرب وقتی میگوید: «ابصر النهار» یعنی بینا کرد روز، مقصود این است که روشن شد.
مقصود از این که فرمود: شب و روز را دو آیت خلق کردیم، این نیست که در آغاز آیت نبودند و بعداً آنها را آیت خود قرار داد؛ زیرا تمامی موجودات از همان اصل وجود، آیاتی هستند که بر مُکوّن خود دلالت میکنند. بنابراین منظور از «آیه اللّیل و آیه النهار» خود شب و روز است و این اضافه، بیانیه است نه لامیه و مقصود از محو لیل تاریک کردن و پنهان کردن آن از چشمها است، که به خلاف روز باشد.
برخی اقوال بی اساس:
مراد از «آیت اللیل» ماه است و مراد از محو آن، لکههایی است که در آن دو دیده میشود. مراد از «آیت النهار» خورشید و مبصر بودن آن نداشتن لکهها در آن است.
اشکال: گفتگو در خود دو آیت (لیل و نهار) است نه در آیت آن دو آیت.علاوه بر آن تفریع «و لتبتغوا فضلا من ربکم ...» متفرع بر روشنی دادن روز و ظلمت شب است.
مراد از آیت شب، ظلمت آن و مراد از آیت نهار، نور آن است و مراد از محو آیت شب، بردن ظلمت آن به نور روز.
اشکال: آیهی شریفه در مقام بیان فرقی است که در میان این دو آیت است و با تفسیر فوق، فرقی بین این دو آیت نمیماند.
لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ: این جمله متفرع است بر جملهی «و جعلنا آی? النهار مبصر?» و معنایش این است که اگر ما آیت روز را روشن قرار دادیم برای این است که بتوانید در آن موقع رزق خداوند را طلب کنید چون رزق، فضل و عطای خداوند است.
وَ الحساب: این جمله هم متفرع بر مبصر بودن نهار است. علتش این است که ما از امور وجودی [نور] پی به امور عدمی [ظلمت] میبریم اما هرگز عکس آن ممکن نیست. ما هر چند که هم با شب حسابها را نگه میداریم و هم با روز و آن دو ظاهرا از هم جدا نیست؛ اما احساس، اوّل به امر وجودی (روز) متعلق میشود و سپس به نوعی قیاس متوجه امر عدمی (شب) میشویم، و هر امر وجودی و عدمی که با آن مقایسه شود وضع بدین منوال است.
با توجه به مطلبی که در سیاق آیه ذکر شد، بطلان حرف کسانی که پنداشتهاند آیهی مورد بحث در مقام اثبات توحید است و شب و روز و اختلافاتی که بر آن عارض میشود از نشانههای توحید است، واضح میشود.
وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً: اشاره دارد به تمیز موجودات و اینکه در خلقت هیچ گونه ابهام و اجمالی نیست.
*وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)
مجوع البیان: «طائر» در اینجا عمل انسان است. مرغان در عرب دو حالت پرواز داشتند. یا از چپ مسافر به راست پرواز میکردند که آن را سانح (فال خوب) مینامیدند و یا از راست به چپ مسافر پرواز میکردند که آن را بارح (فال بد) مینامیدند. اصل نامگذاری هم بدین مناسبت بود که در صورت اول شکار آن آسان بود و در صورت دوم مشکل.
ابوزید هم گوید: هر حیونی (اعم از مرغ و آهو و ...) در حال حرکت دیده میشد آن را طائر مینامیدند.
کشاف: عربها چون زم سفر داشتند ابتدا با مرغان فال میگرفتند. آنها کاری میکردند که آنها به پرواز در آیند. حال اگر از چپ به راست میپریدند آن راب ه فال نیک میگرفتند و عکس آن را به فال بد. به همین جهت فال بد را تطیر مینامیدند.
مفردات: تطیر اصلش تفأل به طیر است، ولی بعدها هر فال زدنی را تطیر نامیدند (نیک یا بد، با طیر یا بدون آن).
«قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ».[1]
«فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ».[2]
خلاصه آن که از سیاق ما قل و ما بعد آن و مخصوصا از جملهی «مَن اهتَدی فإنَّما یَهتَدی لِنَفسه ...» به خوبی بر میآید که مراد از کلمهی «طائر» هر چیزی است که با آن بر میمنت و نحوست استدلال شود. زیرا برای هر انسانی چیزی که مربوط به عاقبت امرش باشد و با آن بتواند به کیفیت خیر یا شرّ عاقبتش پی ببرد وجود دارد.
و اینکه فرمود: «ما طائر هر کسی را در گردنش الزام کردهایم»، بدین معناست که آن را لازم لا ینفکّ و جدایی ناپذیر او قرار دادیم و این سرنوشت همان عمل انسان است. و معنای الزام کردن آن این است که خداوند چنین مقرر کرده که هر عملی قائم به عاملش بوده و خیر و شرّ آن به خود او برگردد، نه آن که او را رها کرده به غیر او گلاویز شود. برخی به اشتباه گمان کردهاند که آیه سعادت و شقاوت هر کس را اثر قضای حتمی و ازلی الهی دانسته، چه آن شخص عملی انجام دهد و یا ندهد.
و این که از گردن نام برده شد بدین جهت است که تنها عضوی که نه انسان از آن جدا میشود و نه آن از انسان، گردن است.
وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً
با توجه به جملهی بعدی «اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا» وضع این کتاب روشن میشود چون دلالت دارد بر این که:
اولاً: این کتاب، کتاب خود اوست و ربطی به غیر ندارد.
ثانیاً: این کتال تمامی اعمال آدمی ـ حتی کوچکترین عمل ـ را دارد. «...وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها...».[3]
ثالثاً: حقیقت اعمال را آمارگیری نموده و جلوهگر میسازند به طوری که جای هیچ ابهام و عذری باقی نمیماند. «لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ».[4]
کتاب مزبور مانند کتابهای معمولی و دارای خط نیست بلکه در بر دارندهی حقیقت اعمال است و خود اعمال نشان داده میشود و چون دلیلی محکمتر از آن نیست جای حاشا باقی نمیماند. «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء...»[5]
از همین جا معلوم میشود که مراد از «طائر» و «کتاب» یک چیز است و آن عمل آدمی است. و اگر در «و نخرج له...»، «نخرجه» نیامده برای این است که کسی گمان نکند که عمل قبلاً طائر بوده و کتاب نبوده است و در قیامت کتاب شده و دیگرطائر نیست.
خلاصه این که در «نخرج له» اشارهای است به این که حقایق اعمال از ادراک انسان پوشیده شده و در پردهی غفلت است و خداوند در روز قیامت آن را از پرده بیرون میآورد. و «یلقاه منشورا» هم دال بر همین معناست و تأکید جملهی قبلی (و کل انسان الزمناه...) است.
*اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً (14)
تقدیر: «یقال له إقرأ کتابک...». باء در «بنفسک» زائده است. اگر به جای «کفت»، «کفی» آورده است با وجودی که نفس مؤنث مجازی است بدن جهت است که در هر فاعلی که مؤنث مجازی باشد مخیر هستید که فعل آن را مذکر یا مؤمث بیاورید.
این آیه دلالت میکند بر این که حجت کتاب مذکور، حجتی است قاطع که خواننده هیچ تردیدی در آن نمیکند.
*مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)
مفردات: «وزر» سنگینی است که در اصل از وزر کوه گرفته شده است. ازگناه هم تعبیر و «وزر» شده و هم تعبیر به «ثقل».
این جمله به منزلهی نتیجه برای «و کل انسان الزمناه...» است و جملهی سوم «و لا تزر...» تأکید «و من ضل فإنما یضل علیها» است.
عمل چه نیک باشد و چه بد، ملازم و دنبال صاحبش بوده و علیه او بایگانی میشود و آنگونه نیست که برخی از اهل ضلالت پنداشتهاند که اگر گمراهی کنند وزر گمراهیشان به گردن پیشوایان یا پدرانشان است و خود مسئولیتی ندارند.
بله! پیشوایان آنان هم وزر دارند؛ اما نه عین وزری که مرتکب گناه دارد بلکه وزر پیشوایی باطل و رواج سنتهای بد را به دنبال دارند.
وَ ما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً
از سیاق آیه و آیات قبل و بعد برمیآید که مراد از «تعذیب»، تعذیب دنیوی عقوبت استیصال است. مؤید این احتمال سیاق نفی در «ما کنا» است. اگر گفته میشد «لسنا معذبین»، «لا نعذب» و«لن نعذب» تنهای نفی عذاب را میرساند اما در تعبیر «ما کنا معذبین» استمرار نفی عذاب در گذشته را افاده میکند که سنت الهی در امتهای گذشته این بوده که بدون بعث رسول، آنها را عذاب نمیکرده است. علاوه بر این تعبیر «رسول» به جای «نبی» است. و رسول منصب خاصی است الهی که مستلزم حکم فصل در امت است و حکم فصل عبارت است از عذاب استیصال و یا تمتع و بهرهمندی از زندگی تا مدتی معین. (یونس47 و ابراهیم10)
این آیه به منزلهی دفع توهمی است که ممکن است از کسی سر بزند. ممکن است طبق سیاق آیات کسی بگوید: آیا هیچ قید و شرطی در لحوق آثار گناه به صاحبش نیست؟ و آیه میگوید: بله! خداوند با رحمت واسعهی خود قید و شرطی هم گذاشته است. هر چند که میتوانست چنین قیدی را نیاورد. بنابراین آیه در مقام امضای حکم عقل بر قبح عقاب بلا بیان نیست.
البته این بحث ناظر به فروع دین است وگرنه در مسائلی که خود عقل آن را درک میکند و از ضروریات عقل است هیچ حاجتی به نبوت و رسالت نیست. این مطلب دربارهی مسائل اخروی است اما در رابطه با مسائل دنیوی احتیاج به بعث رسول است. (المیزان ج13 ص80 مطب مشتبه است. لذا بیشتر تحقیق شود)