خلاصه تفسیر سوره اسراء (8) آیات 32 تا 39
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً (32)
نه تنها از زنا نهی میکند بلکه در حرمت آن هم مبالغه میکند و میفرماید: حتی نزدیک آن هم نشوید. و با تعبیر دیگر فرموده: «و ساءَ سبیلاً» روش زشتی است که به فساد جامعه منجر شده و شئون انسانی و اجتماعی را نابود میکند.
*وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (33)
شاید این که فرمود: «حرم الله» و نفرمود: «حرَّم الله فی الإسلام» اشاره به این باشد که حرمت قتل نفس در همهی شرایع آسمانی حرام بوده است.
فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً: او را در قصاص از قاتل سلطنت و اختیار دادهایم.
إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً: منظور همان مسلط بودن قانونی برکشتن قاتل است.
ضمیر در «فلایسرف» و «إنَّه» به ولی بر میگردد.
فخر رازی گفته است که ضمیر در «فلایسرف» به قاتل برمیگردد و ضمیر در «إنَّه» به «مَن» برمیگردد. و معنا چنین میشود که: قاتل در آدم کشی اسراف نکند زیرا کسی که به ظلم کشته شود از ناحیهی ما یاری شده است، چون ما صاحب خود او را تسلط قانونی دادهایم. لیکن این معنا از سیاق آیه بعید است.
در ذیل آیهی«و لکم فی القصاص حیاه» توضیح مفصلی در مورد قصاص داده شد.
*وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً (34)
شدت حرمت تا اندازهای است که به جای «نهی از خوردن»، «نهی از نزدیک شدن» آمده است.
إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ: اگر تصرف در مال یتیم به نحوی باشد که باعث زیاد شدن مال او شود اشکالی ندارد.
حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ: منظور سن بلوغ و رشد است که حکم یتیمی از یتیم برداشته میشود.
منظور آیه این است که مال یتیم را حفظ کنید تا بالغ شود و به دستش بسپارید.
یا به این معناست که نزدیک مال یتیم نشوید تا این که بالغ شود.
[نهی از نزدیکی به مال یتیم برای این است که دلالت بر عمومیت مطلب کند، یعنی بفهماند که تنها خوردن مال او حرام نیست؛ بلکه هر گونه تصرفی در آن حرمت دارد مگر این که به منظور حفظ آن باشد این نهی ادامه دارد تا این که یتیم به سن بلوغ و هر دو برسد «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُم[1]».][2]
وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً: «مسئول» در اینجا به معنای «مسئول عنه» است. برخی هم گفتهاند: از خود عهد میپرسند که فلانی با تو چه کرد؟ آن دیگری با تو چه کرد؟ و ... چون ممکن است عهد را که یکی از اعمال است در قیامت مجسم سازند تا به له یا علیه مردم گواهی دهد. یکی را شفاعت کند و با دیگری مخاصمه.
*وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (35)
قسطاس: ترازو و میزان. برخی هم گفتهاند که: «قسط» به معنای عدالت و «طاس» به معنای ترازو است و «قسطاس مستقیم» به معنای ترازوی عدل است که هرگز در وزن خیانت نمیکند.[3]
خیر: کلمهای است که وقتی امر دائر شد بین آن و چیز دیگر باید آن را اختیار کند.
تأویل: تأویل هر چیز حقیقتی است که امر آن چیز بدان منتهی گردد.
أحسَنَ تأویلاً بودن این دو عمل بدان جهت است که اگر مردم کم نفروشند و زیاد نخرند استقامت در تقدیر معیشت را رعایت کردهاند.
*وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36)
لا تُقفُ: از مادهی «قفا ـ یقفو ـ قَفواً» و به معنای متابعت است. قافیهی شعر را هم از این جهت قافیه گویند که آخر هر مصراع با آخر مصراعهای قبل از خودش متابعت میکند.
این آیه پیروی از هر چیزی را که بدان علم نداریم نهی میکند. چون مطلق است پیروی اعتقاد غیر علمی و عمل غیر علمی را شامل میشود. یعنی: چیزیهایی را که علم بدان نداری معتقد نشو، نگو، و انجام نده و این امری فطری است.
انسان سلیم الفطره در مسیر زندگیش هیچوقت از پیروی علم منحرف نمیشود و دنبال ظن و شک و وهم نمیرود چیزی که هست یا خود علم و تخصص دارد و یا اینکه از علم کسی پیروی میکند که بدان وثوق دارد هر چند چنین یقینی را در اصطلاح منطقی، علم نمیگویند.
در نتیجه معنای آیه این میشود که: در هر اعتقار یا عملی که تحصیل علم ممکن است پیروی از غیر علم حرام است، و آنجا که تحصیل علم ممکن نیست زمانی اعتقاد و اقدام جایز است که دلیل علمی آن را تجویز نماید، مانند اخذ احکام دین از پیامبر و عمل کردن مریض به قول طبیب و مراجعه به صاحبان صنایع.
اگر کسی بگوید: لسان آیه فقط پیروی از علمی را ثابت میکند که خود انسان بدان علم پیدا کند، در جواب میگوییم اگر چنین باشد پس خود آیه، خودش را نقض کرده است و عمل به خودش را برای ما حرام کرده باشد، چرا که ظهور لفظی آیه بیش از ظن نیست و ما میتوانیم احتمال دهیم که متکلم معنایی غیر از این ظهور را اراده کرده باشد. پس چون امکان ندارد که آیه خودش، خودش را نقض کره باشد پس نتیجه میگیریم که آیه پیروی از ظن معتبر را هم جایز میشمارد. چرا که حجتی علمی بر حجیت ظن معتبر اقامه شده است و آن بنای عقلا بر حجیت ظهور است و اقدام به آن اقدامی علمی است و پیروی از علم.
إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً: این قسمت از آیه علت نهی را بیان میکند و ظاهراً ضمیر در «کان» و «عنه» هر دو به «کل» برمیگردد. «عنه» نائب فاعل است برای اسم مفعول «مسئولاً» که به گفتهی زمخشری بر آن مقدم شده است و یا قائم مقام نائب فاعل است. اگر با کلمهی «اولئک» که مخصوص ذوی العقول است به گوش و چشم و قلب اشاره شده است بدین جهت است که چون آنها مسئول عنه واقع شدهاند آنها را به منزلهی عقلا اعتبار کرده است و نظایر آن در قرآن زیاد است. هر چند که برخی گفتهاند اصلا قبول نداریم که کلمهی «اولئک» مخصوص ذوی العقول است.
*وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37)
مرح: به معنای«برای باطل زیاد خوشحالی کردن» است. خوشحالی به حق آن است که از باب شکر خدا در برابر نعمتی از نعمتهای او باشد؛ اما «مرح» نوعی خوشحالی است که از حدّ اعتدال خارج شده و عق را سبک میکند و در افعال و مخصوصاً راه رفتن انسان اثر میگذارد. این جمله از آیه نهی است از اینکه انسان به خاطر تکبر خود را بیش از آنچه که هست بپندارد و اگر راه رفتن به مرح را مورد نهی قرار داده است برای این است که اثر همهی این انحرافها در راه رفتن نمودارتر است.
إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ و ... : کنایه از این است که این ژست و قیافهای که به منظور اظهار قدرت به خود میگیری، وهمی بیش نیست. و اگر دستخوش توهم نمیشدی میدیدی که از تو بزرگتر و قدرتمندتر هم وجود دارد (زمین) و از تو بلندتر هم وجود دارد (کوههای با شکوه). آن وقت اعتراف میکردی که خیلی بیمقداری.
*کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (38)
ذلک: اشاره است به واجبات و محرماتی که قبلاً گفته شد.
سیئه: ضمیر در آن به «ذلک» برمیگردد.
معنای آیه: همهی اینها که گفته شد ـ نواهی ـ گناهش نزد پروردگارت مکروه است و خداوند آن را نخواسته است.
*ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39)
ذلک: اشاره است به تکالیفی که قبلاً ذکر شد. اگر احکام فرعی دین را حکمت نامیده است، از این جهت بوده است که هر یک مشتمل بر مصالحی است که اجمالاً از سابقهی کلام فهمیده میشود.
لا تجعل ... : با وجودی که قبلاً نهی از شرک بیان شد، از این جهت تکرار شده است که عظمت امر توحید را برساند، علاوه بر این نهی دومی به منزلهی پیوندی است که آخر کلام را به اوّل آن وصل میکند.
پی نوشتها: [1]. نساء 6 [2]. المیزان ج7 ص518 ، ذیل سوره انعام آیه 152 [3]. روح المعانی ج15 ص72