خلاصه تفسیر سوره اسراء (9) آیات 40 تا 49
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
در آیات 40 تا 55 مسألهی توحید و سرزنش مشرکین دنبال شده است که چگونه خدایانی برای خود درست کردهاند، و ملائکه کرام را زنانی پنداشتهاند، و چگونه با آمدن قرآن وادلهی توحید آن، باز هم متنبه نشده و آیات قرآنی را نمیفهمند و در عوض فرستادهی ما را و مسألهی بعثت و نشور را مسخره کنند، و سخنانی دربارهی خدا میگویند، و نیز مطالبی دیگر.
*أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیماً (40)
أصفاء: به معنای اخلاص است. در مجمع البیان آمده است: «اصفیت فلانا بالشیء» یعنی «من فلانی را نسبت به فلان چیز مقدم بر خود داشتم».
آیه خطاب به آ دسته از مشرکین است که گمان میکردند ملائکه ـ یا برخی از آنها ـ دختران خدایند. استفهام در آیه هم انکاری است. و اگر به جای «بنات»، «اناث» آمده است از این جهت بوده که آنها جنس زن را پست میدانستند.
*وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزیدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (41)
صرف: گرداندن چیزی است از حالی به حال دیگر. کلمهی «تصریف» به همین معناست با این تفاوت که علاوه بر آن تکثیر را هم افاده میکند. «تصریف الریاح» یعنی حرکت دادن و گرداندن بادها از حالی به حالی و نیز «صرَّفنا الآیات» از این باب است.
نفر: این کلمه هم به معنای تنفر شدید از چیزی است و هم به سوی چیزی. مانند «فزع» که هم به معنای ترس از چیزی است و هم به سوی چیزی.
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا: قسم میخورم که گفتار پیرامون توحید و نفی شرک را در این قرآن با بیانهای مختلف بیان کردیم. هر بار با لحنی غیر از لحن قبلی تا شاید متذکر شوند.
وَ ما یَزیدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً: این عوض کردنها سرانجام اثری جز روی گردانی بیشتر از این راهنماییها اثری نبخشید.
التفات در آیه: ابتدا سیاق کلام، سیاق خطاب بود و بعد موضع غیببه خود گرفت تا بفهماند آنها بعد از آنکه کارشان به اینجا رسید دیگر قابل خطاب و تکلم نیستند.
قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبیلاً (42)
آنها معتقد به خدایانی غیر از خداوندمتعال بودند که هر یک بر حسب اختلاف درجاتشان جهات مختلف عالم را تدبیر میکردند. خدای آسمانها، خدای زمین، خدای جنگ، خدای قریش، و ... چون هر یک از این خدایان را شریک خداوند در ربوبیت میدانستند قهراً باید برای هر یک بر حسب ربوبیتشان سهمی از ملک قائل میشدند و در این صورت ناگزیر آنها را به جنگ با خداوند روانه میکردند چون هر مالکی به ملک خود علاقه دارد.
پس آنها در جستجوی راهی برمیآمدند که بر خداوند و ملک و سلطنتش غالب شوند. تعبیر از خداوند به «ذی العرش» برای این بود که بفهماند اگر در جستجوی راه به سوی خدا هستند برای این است که خدا دارای عرش است و میخواهند عرش او را تصاحب کنند و بر آن تکیه زنند.
طریقهی استدلال در این آیه با طریقهی استدلال در «لو کان فیهما آله? إلا الله لفسدتا»[1] متفاوت است. استدلال در این آیه بر این مبناست که اگر در صورت شریک داشتن خداوند، آنها برای تصاحب عرش در مقام مقابله با خداوند بر میآمدند و در سورهی انبیاء شرک را از این را هنفی میکند که موجب فساد در نظام عالم میشد.
*سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبیراً (43)
تعالی: نهایت درجهی علو. لذا «علواً» (مفعول مطلق) با لفظ «کبیراً» توصیف شده است و به کلام معنای «تعالی تعالیاً» داده است.
*تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً (44)
این آیه و آیهی قبل در مقام تعظیم و تنزیه خداوند است و علاوه مقدمهای را میماند که حجت «لو کان معه آله? کما یقولون» یا تکمیل کند و آن یک قیاس استثنایی است:
اگر غیر از خداوند کسی مدبر عالم بود موجودات عالم بر وجود مدبر خود گوهی میدادند اما همهی موجودات خداوند را از داشتن شریک و آلههی دیگر منزه میدارند. پس معلوم میشود که خالق و مدبری غیر از خداوند سبحان در عالم خلقت وجود ندارد.
إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً: خداوند حلم بسیار دارد و در عقوبت اینان عجله نمیکند بلکه مهلتشان میدهد تا هر که را توبه نموده بیامرزد. این دو وصف دلالت بر منزه بودن خداوند از هر نقص میکند، زیرا لازمهی «حلم» این است که از فوت هدفی نهراسد، و لازمهی «غفران» این است که از آمرزیدن ضرری نبیند، پس ملک و ربوبیت او، زوال پذیر نیست.
برخی گفتهاند انسان چون در فهم این تسبیح قصور میورزد، حطا کار است و در این خطا سزاوار مؤاخذه است اما خداوند چون حلیم غفور است در مؤاخذهی وی شتاب نمیکند و نسبت به هر که بخواهد صرف نظر میکند.[2]
تسبیح سنگ و چوب به چه معناست؟
حقیق کلام به معنای کشف از ما فی الضمیر است لذا کشف به هر طریقی که باشد کلام نامیده میشود لذا کلام منحصر در لفظ نیست. و اگر بشر برای رساندن مکنونات خود به الفاظ عادت کرده است دلیل نمیشود که تنها اینها را کلام بدانیم.
ما میبینیم که موجودات آسمانی و زمینی و خود آسمان و زمین همه به طور صریح کاشف از وحدانیت خداوند هستند و او را منزه میدارند. این عالم فی نفسه صرف فقر و حاجت به درگاه خداست و احتیاج بهترین دلیل بر وجود محتاج الیه است و میفهماند که بدون او وجود مستقلی ندارد و آنی منفک از او نخواهد بود. تمام موجودات عالم از وجود پدید آورندهای غنی در وجود و تام و کامل در ذات خبر میدهند. از سوی دیگر این نظام عمومی و جاری در موجودات عالم که باعث شده همهی پراکندهها را جمع نموده و رابطهای در میان همه برقرار سازد بدون زبان از این حقیقت، کشف و پردهبرداری میکند.
حتی مشرکان هم که در صدد اثبات شریک برای خدایند با همین عمل خود تقدس خدای را از شرک و برائتش از نقص را اثبات میکنند. زیرا معنایی که در ذهن آنها اثبات شده و الفاظی که با آن تکلم میکنند و همهی اعظایی که برای رساندن این اهداف استخدام میکنند، همگی به حاجت وجودی خود به پروردگار واحد بیشریک خبر میدهند.
اشکال: کشف توأم با قصد و اختیار را تسبیح گویند و قصد هم از توابع حیات است و اغلب موجودات عالم از حیات بی بهرهاند پس چگونه میتوانید تسبیح موجواتی همچون زمین و آسمان را توجیح کنید؟ لذا باید این تسبیح را حمل بر مجاز کنید.
جواب: از کلام خداوند فهمیده میشود که همهی موجودات به مقداری حظّی که از وجود دارند، حظی هم از علم دارند هر چند که کمّ و کیف آن مختلف است.
«وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْء»[3]
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ»[4]
هیچ موجودی نیست مگر این که وجود خود را درک میکند و میخواهد با وجود خود احتیاج و نقص وجودیاش را ـ که غنای پروردگار آن را احاطه کرده ـ اظهار نماید. پس همهی موجودات اذعان به ربوبیت خداوند دارند و او را تسبیح و حمد میکنند. چون همانطور که در همهی موجودات چیزی از نقص و حاجت وجود دارد، سهمی از کمال و غنی هم وجود دارد که مستند به صنع جمیل خداوند است.
اگر موجودات عالَم از این جهت که کاشف از غنا و کمال خدایی و نقص و احتیاج خمد هستند مورد لحاظ قرار گیرند، وجودشان تسبیح خواهد بود، و اگر از این جهت لحاظ شوند که نشان دهندهی نعمت وجود و سایر جهات کمالند وجودشان حمد خداوند است البته در این صورت وقتی حمد و تسبیح دارند که شعور آنرا را هم مورد لحاظ قرار دهیم. در غیر این صورت صرفاً آیاتی هستند که بر ذات خداوند دلالت میکنند.
پس تسبیح موجودات تسبیحی حقیقی است و ما میبینیم که در میان تسبیح کنندهگان موجوداتی هستند که قطعاً تسبیح حقیقی میگویند و چون تسبیح در این مصادیق حقیقی است قطعا باید در همهی موارد دیگر هم حقیقی باشد. «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ»[5]، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْر».[6] به یک سیاق فرموده کوهها و مرغها با او تسبیح میگویند و با این حال دیگر معنا ندارد تسبیح را نسبت به کوهها و مرغان «زبان حال» گرفت و نسبت به داود «زبان قال»!
*وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45)
حِجاباً مَسْتُوراً: از توصیف حجاب به «مستور» فهمیده میشود که این حجاب، حجابی است که به چشم نمیآید و معلوم میشود که حجابی است معنوی که خداوند میان رسول خود ـ از این جهت که خوانندهی قرآن و حامل وحی است ـ و میان مشکین ـ که ایمان به روز جزا ندارند ـ افکنده است و در نتیجه نمیتوانند حقیقت آنچه که از معارف قرآن نزد وی است بفهمند و بدان ایمان بیاورند. لذا ازخداوند از پذیرش یگانگی خداوند اعراض میکنند و در انکار معاد پافشاری میکنند.
لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ: اگر مشرکین را اینگونه توصیف کرد، بدان جهت است که انکارشان نسبت به آخرت جایی برای ایمان به خدا و رسالت باقی نمیگذارد. این آیه زمین هرا برای آیهی بعد فراهم میسازد.
*وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46)
اکنه: به معنای «کِن» و به معنای ظرفی است که چیزی در آن پنهان و محفوظ باشد.
وقر: سنگینی گوش.
نفور: جمع «نافر» است و در هر اسم فاعلی است که از فعلی مشتق شده باشد و مصدرش فعول باشد، همانند «رکوع» و«سجود» و «شهود» که جمع اسم فاعل آن نیز رکوع و سجود و شهود است.
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً: به منزلهی حجابی است که در آیهی قبلی آمده بود. و در مجموع چنین معنا میشود: وقتی تو قرآن میخوانی ما دلهای ایشان را با پردههایی میپوشانیم تا قرآن را نفهمند و گوشهایشان را کر و سنگین میکنیم تا قرآن را به گوش قبول، نشنوند و با فهم ایمان آن را تصدیق نکنند».
*نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47)
نجوی: مصدر است لذا با آن مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث وصف میشود.
این آیه به منزلهی دلیلی است بر آیهی قبلی.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ: این آیه ناظر و دلیل کر کردن آنهاست.
وَ إِذْ هُمْ نَجْوى: این آیه هم ناظر به پرده افکندن بر دلهای ایشان است.
معنای آیه: «ما به آنچه که با آن گوش میدهند ـ گوشهایشان ـ در حین گوش دادن عالمتریم و نیز به دلهایشان در آن هنگام که با هم به حالت نجوی و درگوشی صحبت میکردند، و از ترس صدا بلند نمیکنند داناتریم که ظالمین آنها بعد از نجوی در آخر گویند: شما مسلمانان جز مردی جاد شده کسی را پیروی نمیکنید»
*انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطیعُونَ سَبیلاً (48)
مثل: به معنای وصف و ضرب المثل بیان صفات است.
مشرکین کارشان به جایی رسیده که دیگر امیدی به ایمان آوردنشان نیست.
*وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً (49)
رفات: شکسته و پوسیدهی هر چیزی را گویند. و صیغهی «فُعال» بیشتر در هر چیزی که خرد و شکسته شده باشد به کار میرود مانند تراب و دُقاق.
بزرگترین چیزی که باعث شده گمان کنند معادی در کار نیست این پندار است که مرگ یعنی نابودی. خداوند متعال هم جواب آنها را با منطقی بسیار قوی که همان خلقت اولیهی انسان است داده است.