خلاصه تفسیر سوره اسراء (11) آیات 56 تا 62
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
در این آیه دربارهی مسألهی توحید به گونهی دیگری احتجاج شده است و ربوبیت خدایانی که مشرکین میپرستیدند ابطال شده است. حاصلش این است که بتها قادر به رفع گرفتاریهای پرستش گنندگان خود نیستند. و رفع گرفتاریها و عذاب، بدست خداوند است.
* قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لا تَحْویلاً (56)
زعم: کلمهی اوّل آن به هر سه حرکن خوانده میشود و به معنای مطلق اعتقاد است، لیکن بیشتر در اعتقاد باطل استعمال شده. لذا ابن عباس میگوید «زعم» در قرآن به معنای دروغ است.
دعا: کلمهی «دعاء» و «نداء» به یک معناست با این تفاوت که نداء در جایی است که خواننده مستلزم صدا باشد، و لیکن دعاء اعم از آن است.
در این آیه اینگونه بر نفی الوهیت خدایان مشرکین استدلال شده است که آن ربی که مستحق پرستش است ربی است که قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد چرا که داشتن چنین قدرتی لازمهی ربوبیت است. بنابراین روشن میشود که:
اولا: مراد از «الذین زعمتم من دونه» مشرکین هستند که ملائکه و جن و انس را میپرستیدند چون مقصود آنها از پرستش بتها تقرب به ملائکه و جن و انس بود و نیز اگر خوشید و ماه و یا ستارگان را میپرستیدند بدین جهت بود که به درگاه روحانیان آنها که از جنس ملائکه هستند تقرب یابند.
ثانیا: مراد از نفی قدرت آنها، این است که مستقلا و بدون احتیاج به خدای سبحان قادر نیستند. به دلیل آیهی بعد: «اولئک الذین یدعون یبتغون الی ربهم الوسیله ...».
*أُولئِکَ الَّذینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً (57)
«اولئک» مبتدا و «الذین» صفت آن و جملهی «یدعون» صلهی آن صفت و ضمیر عائد به مشرکین است و جملهی «یبتغون» خبر است و ضمیر جمعی که در آن هست و هر چه ضمیر جمع تا به آخر آیه هست همه به «اولئک» برمیگردد، و جملهی «أیهم أقرب» بیان وسیله جویی است، چون جملهی «ابتغاء» به معنای فحص و پرستش است
معنا: این ملائکه و جن و انس که مشرکین معبودشان خواندهاند خودشان برای تقرب به درگاه پروردگار خود وسیله میخواهند تا به او نزدیکتر باشند و راه او را بروند ...
توسل: از این آیه و آیهی «یا إیها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا إلیه الوسیل?» برمیآید که توسل به برخی از مقریبن درگاه الهی عمل صحیحی است. البته مشرکین بت پرست ادعای اصلیشان همین این بود که به وسیلهی برخی از مخلوقات به درگاه خداوند تقرب میجویند؛ ولی تقرب و عبادت را نسبت به ملائکه و جن و انس انجام میدادند و عبادت خدای را ترک میکردند.
* وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (58)
گفتهاند: عذاب شدید همیشه به معنای آن عذابی است که قومی را مستأصل و منقرض کند. پس مراد از هلاکت هم که در مقابل آن آمده است مرگهای طبیعی است. لذا برخی گفتهاند که «هلاک» مربوط به اقوام صالح و «تعذیب» مربوط به اقوام طالح است.
وجه اتصال آیه به آیات قبل: برخی گفتهاند: این آیه موعظهای است برای مشرکین تا بعد از دعوت آنها به توحید آنها را انذار کرده باشد. ولی ظاهراً این آیه مربوط به آیهی شانزدهم است. و غرض عمومی از این سوره، بیان سنتی است که خدای تعالی در اقوام و ملل داشته که نخست ایشان را به حق دعوت کند و آنگاه مطیعین را سعادتمند و متکبرین را عقوبت نماید. بنابراین مراد از «هلاکت» در این آیه همان تدمیر به عذاب استیصال در آن آیه است ومراد از «عذاب شدید» عذاب آسانتر است از قبیل عذاب قحطی یا گرانی که باعث جلای وطن و یا خرابی عمارتهای آن شده.
پس آیه به این اشاره دارد که قریههای نامبرده به زودی یکی پس از دیگری به خاطر فساد اهلش و فسق فاسقانش ویران میگردد و این به قضای خداوند است.
کان ذلک فی الکتاب مسطوراً: اهلاک قری و تعذیب آنها سرنوشتی است حتمی که در لوح محفوظ (کتاب) نوشته شده است.
روایت: اهل مکه از رسول خدا خواستند که کوه صفا را برایشان طلا کند و کوههای اطراف مکه که آن شهر را محاصره نمودهاند را از آن شهر دور کند تا بتوانند کشت و زرع کنند. خطاب رسید «اگر میخواهی دربارهی خواستهی آنان درنگ کنیم، و یا آن را برآوریم و اگر معجزه را برایشان آوردیم انوقت باز هم ایمان نیاورند و بدانکه همهی آنان را هلاک خواهیم کرد همچنانکه امم گذشته را به خاطر اینکه معجزهی پیشنهادیشان را فرستادیم و ایمان نیاوردند هلاکشان نمودیم» ... و رسول خدا فرمود: درنگ میکنم.[1]
*وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالآیاتِ إِلاَّ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الأَوَّلُونَ وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاَّ تَخْویفاً (59)
وجه اتصال: این مردم هم مانند همان قریهها مستعد برای فساد و تکذیب آیات هستند و اگر از این قسم آیات برای آنها نمیفرستیم بدان جهت است که با تکذیب آن مبتلا به عذاب نشوند. و ما نمیخواهیم. به بیان دیگر اگر آیاتی که بر قریهها و امتهای گذشته فرستادیم و به سبب تکذیبشان هلاکشان کردیم بر این امت هم میفرستادیم، آنها هم به هلاکت میافتادند (چون همان داعی بر تکذیب که در امتهای گذشه بود در این امت هم موجود است ـ لکن ما قصد هلاک کردن و منقرض کردن آنها را نداریم و میخواهیم اندکی آنها را مهلت دهیم، لذا آن آیات را بر آنها نفرستادیم.
با این بیان روشن شد که این دو آیه با آیات دیگر سوره ـ از آیهی 90 تا آخر ـ که پیشنهادات کفار را مطرح میکند ارتباط دارد.
منعنا: کلمهی منع به معنای ظاهری خود نیست چرا که کسی نمیتواند جلوی خداوند را بگیرد بلکه بدین معناست که بگوییم: از آنجا که آیات پیشنهادی هیچگونه مصلحتی نداشته و صاحبان پیشنهاد و به طور کلی هیچکس از آن نفعی نمیبرده و هیچیک به آن ایمان نمیآورند از این نظر خدای تعالی آن آیات را نفرستاد.
إلا أن کذَّب بها الأوَّلون: منظور این است که این امت هم جلد دوم امتهای گذشته است و سرو ته یک کرباس هستند.
وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها: قوم ثمود مردمی بودند که نام پیامبرشان صالح است. از او ناقهای خواستند و خداوند هم شتر مادهای به عنوان معجزهی بسیار روشن برای آنها فرستاد. مبصر? هم صفت برای ناقه یا صفت برای محذوف (ناق?) است.
معنا: ما برای قوم ثمود ناقه را در حالی که ظاهر و روشن بود (یا در حالی که آیتی روشن بود) فرستادیم ایشان به سبب آن به خود ظلم کردند (یا با تکذیب کردن آن، به خود ستم کردند).
وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاَّ تَخْویفاً: حکمت در فرستادن آیات، ترساندن و انذار مردم بود، حال اگر آیات از آیاتی باشد که به دنبال آن عذاب استیصال باشد، تخویف در آن، نخویف به عذاب در دنیا و آخرت است، و الا تخویف در آن، تخویف و انذار به عقوبت آخرت است.
بعید هم نیست که مراد از «تخویف» ایجاد خوف و وحشت باشد به این که عذاب کمتر از استیصال را به آنها نشان دهد. بنابراین مراد از تخویف، «تخوّف» است. معنا این است که ما آیات اقتراحی را بر آنها نمیفرستیم چون قصد عذاب استیصالی آنها را نداریم و اگر میفرستیم بدان منظور است که با ایجاد ترس آنها را متوجه کنیم و عذابهای سختتر بترسانیم.
*وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبیراً (60)
فقرات چهار گانهی این ایه معنای روشنی دارد لیکن به سبب فقرهی دوم و سوم، ارتباط و وجه اتصال آن با آیات قبل و بعد دارای اجمال است. زیرا بیان نشده که آن رؤیایی که به پیامبر نشان داده شده چه بوده و در شایر آیات قرآن هم چیزی که آن را تفسیر کند یافت نمیشود. نیز منظور از شجرهی ملعونه هم معلوم نیست که چیست و در قرآن هم شجرهای به چشم نمیخورد که خداوند نام آن را برده و سپس آن را لعن کرده باشد. آری از شجرهای به نام «زقّوم» نام برده شده که به فتنهای برای ظالمین توصیف شده است اما آن را لعن نکرده است. و صرف بودن آن در جهنم موجب ملعوننه بودن آن نیست چرا که اگر چنین بود باید خود جهنم و ملائکهی عذاب هم که در جهنم هستند ملعون باشند و حال آن که چنین نیست.
از این امور روشن میشود که مراد آیه بیان دو فقرهی خود یعنی «داستان رؤیا» و «داستان شجرهی ملعونه» نیست، بلکه مقصود اشارهی اجمالی است به آن دو، تا خواننده به کمک سیاق، تفصیل آنها را پیدا کند.
از وحدت سیاق آیات قبل و بعد برمیآید که داستان رؤیا و شجرهی ملعونه دو امر مهمی است که یا به زودی در بشریت پیدا میشود و یا آنکه در ایام نزول آیات پیدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در آنان شایع ساخته و استکبار را در آنان پرورده است.
خدای تعالی شجرهی نامبرده را به وصف ملعونه در قرآن توصیف کرده. پس لعن آن شجره در میان لعنهای قرآن موجود است. حال در قرآن چه چیزهایی لعن شده است:
ابلیس، یهود، مشرکین و منافقین، و مردمی دیگر به عناوینی دیگر لعن شدهاند. مثل کسانی که به حال کفر بمیرند، و یا آیات خداوند را کتمان کنند و یا خدا و رسول را آزار دهند.
شجره همان گونه که به درختهای شاخ و برگ دار اطلاق میشود بر ریشههای آن هم اطلاق میشود. در لسان العرب آمده است همانگونه که میگویند فلانی از شجرهی مبارکهای است معنایش این است که دودمان مبارکی دارد. پس شجرهی ملعونه یکی از همان اقوام ملعونه در کلام خداست و چنین صفاتی جز بر یکی از سه دسته که برشمردیم تطبیق نمیکند، یا منافقیق یا مشرکین و یا اهل کتاب.
بقاء و نشو و نمای آنها یا از راه زاد و ولد است و یا از راه ترویج عقاید و مذاهب باطل
اما کدام یک از این سه فرقه منظور است؟ با دقت در اوضاع و احوال زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مییابیم که از مشرکین و اهل کتاب قومی که چنین صفاتی داشته باشند ظهور نکرد (نه قبل از هجرت و نه بعد از آن) زیرا خداوند مسلمانان را از شرّ این دو طایفه ایمن کرده است «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم» پس فقط منافقین میمانند کهدر میان مسلمانان یا زا راه فامیلی و یا زا راه پیروزی عقیده و مسلک، بقاء و دوام یافته و در اعصار بعدی هم فتنهی مسلمانان شدند.
با توجه به ارتباط هر چهار فقره از آیه چنین برمیآید که: آیهی شریفه در صدد بیان و اشاره به امری است که خدای سبحان به آن احاطه دارد، خطری است که نه تنها موعظه و تخویف آن را کم نکرده؛ بلکه بیشترش هم میکند. خداونداین شجره را در عالم خواب به پیامبرش نمایانده است و آنگاه در قرآن بیان کرده که آن شجرهای که در رؤیا نشانت دادیم و پارهای از رفتارشان را در اسلام نشانت دادیم، فتنهی اسلام است.
منظور از «أحاطه» در «إنَّ رَبَّکَ أحاطَ بِالنَّاس» احاطهی علمی است.
ظاهراً دو ضمیر جمع در «نُخوِّفهم فَما یَزیدُهُم إلاَّ طُغیاناً کبیراً» به ناس برمیگردد، و مراد از تخویف ناس، یا ترساندن با موعظه است و یا تخویف با آیات آسمانی و زمینی.
لازم به ذکر است که به اعتراف بسیار از مفسران سیاق این آیات، سیاق تسلی دادن به پیامبر اکرم است تا به ایشان بگوید این فتنهها و رؤیاها چیز تازهای نیست و در امم گذشته هم بوده است و سنت خدای بر این منوال است که بندگان خود را امتحان کند.
روایات عامه و خاصه این مطالب را تأیید میکنند. زیرا در آنها آمده است که مراد از رؤیا، خوابی است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دربارهی بنی امیّه دید و شجرهی ملعونه هم شجرهی این دودمان است.
روایت: رسول خدا در خواب دید که بنی امیه در منبرش همچون میمونها جست و خیز میکنند، بسیار ناراحت شد و تا زنده بود کسی او را خندان ندید، خداوند این آیه را فرستاد «و ما جعلنا الرؤیا...».[2]
*وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً (61)
زجاج میگوید: «طیناً» حال است. و نیز ممکن است که در تقیدیر «من طین» باشد که بعد از افتادن «من» به فعل «خلقتَ» وصل شده و منصوب شده است. برخی هم گفتهاند که تمیز است.برخی هم گفتهاند که حالیه بودن آن خلاف ظاهر است چرا که «طیناً» جامد است و حال باید مشتق باشد.
مقصود از آیه بیان علل و عواملی است که باعث شد ظلم و فسا بنی آدم استمرار یابد. خداوند به پیامبرش چنین تسلی خاطر میدهد که انسانهای اوّلین به خدای خود ایمان نیاوردند و آخرینشان هم همانند آنها خواهند بود. آنگاه به پیامبرخود یاد آور میشود که در این میان فتنهها در راه است و به زودی ظهور نموده و امت اسلام را در بوتهی امتحان خود داغ میکند. آنگاه داستان ابلیس و سوگندی که جهت گمراه کردن ذریهی آدم خورد یاد آور میشود. پس خیلی بعید نیست که اکثر مردم به سوی راه ضلالت مایل شوند و در ظلم و طغیان غوطه ور گردند. چون از یک سو فتنههای الهی انها را احاطه کرده و از سوی دیگر شیطان با قشون خود آنها را محاصره نموده است.
*قالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً (62)
کاف در «أرأیتک» زائده است و هیچ محلی از اعراب ندارد و فقط معنای خطاب را میرساند (همانگونه که در اسماء اشاره این کار را میکند).
ابلیس از دستور سجده بر آدم همین «تفضیل» را فهمید، چنانکه از کلام ملائکه[3] فهمید که خلق آینده نیز قدرت بر گناه و فساد دارد، لذا جرأت کرد و تصمیم گرفت که ذریهی آدم را اغواء کند.
در مجمع البیان آمده است که «احتناک» به معنای قطع شدن از ریشه است. و فخر رازی نیز میگوید: اصل آن از «حنک» است که به معنای به ریسمان کردن است. و ظاهراً معنای آخر معنای اصلی احتناک است، چون احتناک خود به معنای افسار کردن است.