خلاصه تفسیر سوره اسراء (13) آیات 66 تا 72
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
آیات 67 تا 72 در مقام تکمیل آیات قبلی است و مسألهی «استجابت دعا» و «کشف ضر» را که آیات قبل از امثال بتها و خدایان نفی میکرد دربارهی خدای سبحان اثبات میکند. بله! درست است که هر دو گروه از آیات حجحتی مستقل هستند که یکی دال بر بطلان الوهیت خدایان و دیگری دال بر اثبات الوهیت خدای سبحان است اما چون که آیات طایفهی اوّل با کلمهی «قل» شروع شد اگر آیات طایفهی دوم هم دلیل جداگانهای بود جا داشت با همین کلمه شروع شود؛ اما در این آیات چنین کلمهای به کار نرفته است پس معلوم میشود که این دو دسته از آیات مجموعاً احتجاج واحدی هستند که رسول خدا مأمور شده آن را به مشرکین القاء نماید.
*رَبُّکُمُ الَّذی یُزْجی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحیماً (66)
یزجی: این کلمه از «ازجاء» است که به معنای سوق دادن چیزی است از حالی به حالی دیگر.
فلک: جمع «فلکه» است که به معنای کشتی است.
لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: طلب رزق را از این جهت «ابتغاء الفضل» خوانده که رزق، فضل وجودی از خدای تعالی است. «من» هم ابتدائیه یا تبعیضیه است.
*وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الإِنْسانُ کَفُوراً (67)
الضر: سختی و گرفتاری. مس ضر در دریا به معنای مشرف شدن به غرق به خاطر طوفانی شدن دریاست.
ضل: «ضلال» به معنای محو شدن خاطرهها است نه گم گردن راه.
تدعون: مراد از «دعا» طلب کردن است نه دعای عبادت. لذا شامل اله حق و باطل میشود و استثناء «إلا» هم استثناء متصل است.
البته ظاهراً مراد از «ضلال» همان معنای معروف آن یعنی «راه گم کردن است» و مراد از «من تدعون» تنها آلههای است که به غیر خدا میخوانند، و استثناء هم استثناء منقطع است. ...
*أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکیلاً (68)
خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه، و «خسف الله به الأرض» بدین معناست که خداوند او را در زمین پوشاند.
حاصب بنا به گفتهی مجمع البیان بادی است که از شدت، سنگ ریزهها را از جای بکند.
استفهام توبیخی است.
*أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعیدَکُمْ فیهِ تارَةً أُخْرى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبیعاً (69)
قصف: شکستن و خرد کردن شدید، و «قاصف» بادی است که کشتیها و ساختمانها را در هم میشکند.
تبیع: به معنای تابع است. ضمیر «فیه» به «بحر» و ضمیر «به» به «غرق» یا به «ارسال» برمیگردد.
در «لکم علینا» التفاتی به کار رفته است. قبلا خداوند از خود با لفظ غایب یاد کرد و اینجا با لفظ متکلم با غیر آمده است. گویا نکته این است که میخواهد این آیه را با آیات بعدی که سیاق متکلم مع الغیر دارد در یک سیاق در آورد.
*وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً (70)
این آیه در سیاق منت نهادن است، البته منتی آمیخته با عتاب. خداوند پس از آن که فراوانی نعمتهای خود را ذکر نمود و انسان در مقابل پروردگار خود را فراموش کرد و روی برگرداند، در این آیه خلاصهای از نعمتهای خود را برمیشمارد، باشد که انسان متنبه شود، اما انسان این نعمت را نیز همانند نعمتهای دیگر کفران میکند.
از همینجا معلوم میشود که مراد آیه جنس بشر است نه همهی افراد بشر! مقصود از «تکریم» اختصاص دادن به شرافتی است که در دیگران نباشد. تکریم معنایی است نفسی و در آن کاری به غیر نیست و تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است؛ اما در تفضیل منظور این است که شخص مورد نظر از دیگران برتری یابد، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. با توجه به این مطلب میگوییم: انسان در میان سایر موجودات عالم از خصوصیت ممتازی به نام عقل بهرهمند است، و معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که او در سایر خصوصیات هم گوی سبقت را از موجودات دیگر برده است، وهر کمالی که در سایر موجودات هست حدّ اعلای آن در انسان موجود است.
انسان به برکت همین عقل، از دیگر موجودات امتیاز یافته؛ لذا فنونی را در نظم تدبیر اجتماع به کار میبرد که در هیچ موجود دیگری نمیبینیم. انسان برای رسیدن به این اهداف، سایر موجودات را استخدام میکند و هر روز به پیشرفت جدیدی دست مییابد.
در حالی که سایر موجودات اینگونه نیستند.
اما مواردی جزئی مثل «نطق و گویایی» ، «راه رفتن بر روی دو پا» , «خوش ترکیبی» ، «تسخیر سایر مخلوقات» و ... هیچ یک صحیح نیست، بلکه روایات اینها را به عنوان مثل ذکر کرده نه اینکه مراد از آن خصیصه اینها باشد. (از باب ذکر مصداق نیست. تأمل) چون برخی از آنها بعد از داشتن عقل، پیدا شده میشود (مانند «خط» و «نطق» و «تسخیر سایر موجودات») ، برخی دیگر از مصادیف تفضیل است نه تکریم چون در سایر مخلوقات هم به نحو ضعیف یافت میشود و برخی دیگر، از مدلول آیه خارج است؛ چرا که آیه مربوط به خصیصههای دنیوی و مادّی است و آنها مربوط به تکریمهای معنوی و آخرتی است (مانند «آفرینش پدر آدمیان به دست خود» و «قرار دادن خاتم انبیاء صلیاللهعلیهوآله در میان انسان»).
و حملناهم فی البر و البحر: ما آنها را در دیرا سوار بر کشتی و در خشکی سوار بر چار پایان و غیر آن کردیم تا به مقاصد خود برسد، و این خود یکی از مظاهر تکریم بشر است.
و رزقناهم من الطیبات: مقصود از «طیبات»، اقسام میوهها و هر چیزی است که انسان از آن متنعّم شود و لذت ببرد و عنوان رزق بر آن صادق باشد. و این هم یکی از مصادیق تکریم است. پس عطف این دو جملهی «و حملناهم» و «و رزقناهم» بر «تکریم» عطف مصداقی است که از عنوانی کلّی انتزاع شده است.
و فضلناهم علی کثیر ممَّن خلقنا تفضیلا: مراد از «مَن خلقنا»، انواع حیوانات دارای شعور و نیز جنّ است. قرآن انواع حیوانات را ه مامتهایی زمینی برشمرده که به منزللهی صاحبان عقل هستند. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ»[1] این احتمال با معنای آیه مناسبتر است چرا که غرض از آیه بیان آن جهاتی است که خداوند با آن آدمی را بر بسیاری از موجودات این عالم برتری داده و این موجودات ـ تا جایی که ما سراغ داریم ـ جن و حیوانات هستند؛ اما ملائکه شامل آیه نیستند، چرا که دنیایی نیستند. لذا از فضیلت با عبارت «کثیر» یاد کرد و در مقابل آن ملائکه هستند که از محل گفتار خارج هستند.
از آنچه که گذشت چند مطلب روشن میشود:
هر یک از «تفضیل» و «تکریم» ناظر به یک دسته از نعمتهای الهی است. تکریم به جهت نعمت عقل است که به موجود دیگری داده نشده، و تفضیل به جهت نعمتهایی است که به سایر موجودات هم داده شده اما به انسان سهم بالاتری اختصاص داده شده است. (مانند طعام، اطفای غریزهی جنسی، لباس و مسکن)
برخی هم گفتهاند که کلمهی «کثیر» در آیه به معنای «جمیع» است وکلمهی «من» بیانیه است، و معنایش این است که ما انسان را از هر چه که خلق کردهایم با همهی کثرتشان برتری دادهایم. این قول قولی سخیف است که سیاق و آیه بر آن دلالت ندارد.
گفتاری در برتری انسان از ملائکه:
مسلمین اختلاف دارند که انسان و ملک کدامیک برترند؟ قول معروف که قول منسوب به اشاعره است این است که انسان افضل است و مراد انسانهای مؤمن هستند. دلیل آنها هم یکی همین آیه است که کلمهی کثیر را به معنای جمع گرفتهاند، و دلیل دیگرشان روایتی است که مؤمن را نزد خداوند گرامیتر از ملائکه میداند. این رأی از مذهب شیعه هم معروف است و چه بسا استدلالشان این باشد که ملائکه قادر بر معصیت نیستند و فطرتا مطیع خدایند به خلاف انسان که با اختیار انجام معصیت، آن را ترک میکند. البته در میان اشاعره برخی به طور کلی هم قائل به این قول نیستند و برخی دیگر قائل به تفصیل هستند.
اطاعت وقتی ارزش پیدا میکند که مخاطب به امر قادر بر ترک آن هم باشد. اما اگر اینگونه نباشد مسأله فرق میکند. به عنوان مثال در نهی از زنا، یک مرد عنین یا یک پیر مرد با یک جوان قوی مساوی نیستند. اگر آنعنین زنا نکرد، نمیگوییم اطاعت کرده ولی اگر آن پیرمرد زنا نکرد اطاعت کرده و اگر آن جوان زنا نکرد میگوییم اطاعت بیشتری کرده است. اما در ملائکه چون راهی به سوی معصیت ندارند، اگر خطابهای مولوی خداوند را اطاعت کردند اطاعتشان نظیر زنا نکردن عنین و یا چیر فرتوت است، بنابراین انسان که مجهز به وسایل گناه است ولی گناه نمیکند از ملادکه برتر است.
اشکال این تقریر آن است که اگر تمام باشد اطاعت ملائکه ارزشی نخواهد داشت و چون انقاد ذاتی هیچ وقت از ذات آنها تخلف نمیکند، اطاعت آنها، اطاعت حقیقی نیست و اگر هم اطاعت بگوییم، مجازی خواهد بود. لکن خداوند متعال در موارد متعددی از قران کریم، ملائکه را دارای مقام قرب دانسته و آنها را گرامی داشته است.
پس حق مطلب این است که صرف امکان فعل و ترک، ملاک اصلی فضیلت و بهتری اطاعت او نیست، بلکه اطاعت بشر از این جهت افضل است که کاشف از صفای طینت و حسن سریرهی او است. چه اینکه عبادت و اطاعت شخص دارای نفس پلید ـ همچون منافقین ـ هیچ ارزشی ندارد. پس ملاک فضیلت اطاعت خلوص در عبادت است و همین است که او را از معصیت به سوی عبات میکشاند.
بنابراین ذات ملائکه که قوامشان بر طهارت و کرامت است از ذات انسان که با غضب و شهوت مشوب است افضل است. لذا اعمال فرشته خالصتراز اعمل انسان است. البته امکان دارد که این انسان هم کمال ذاتی خود را به حدی برساند که در اثر بدست آوردن استعدادهای تازه به مقام قربی دست یابد و نورانیتش از نورانیت ذاتی ملائکه افزون شود، و ظاهر کلام خداوند هم این امکان را تأیید میکند. برای این که در داستان خلق آدم خداوند به ملائکه فرمود: این موجود در تحملعلم به اسماء، قدرتی دارد که شما ندارد. و همین تحمل مقامی است که باطن انسان را از فساد و سفک دم حفظ میکند. همچنین سجدهی ملائکه بر انسان، از باب خضوع ایشان در برابر مقام کمال انسانی بوده، و آدم جنبهی قبله را برای ایشان داشته است.
*یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً (71)
یوم: مقصود روز قیامت است. تقدیر چنین است: «اذکر یوم فلان ...».
امام: به معنای مقتدا است. در قرآن عدهای به امام هدایت معرفی شدهاند و عدهای هم به امام کفر و ضلالت. «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما»[2]، «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[3]،
«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر»[4] و نیز تورات را امام خوانده است «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماما»[5] و لوح محفوظ را امام خوانده است و فرموده: «وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبین»[6].
از آیهی مورد بحث فهمیده میشود که برای هر طایفه از مردم امامی است غیر از امام طایفهی دیگر لذا منظور امام در لوح محفوظ نیست چرا که مراد از آن یک امام است. همچنین آیهی مورد بحث همهی شامل همهی مردم ـ اعم از اولین و آخرین ـ است. حال با توجه به این که اوّلین کتاب آسمانی بر حضرت نوح علیهالسلام نازل شده است[7]، نمیشود گفت که منظور آیهی مورد بحث کتاب انبیاء است، چرا که لازمهاش این میشود که امتهای قبل از نوح امام نداشته باشند.
پس مراد از «امام طایفه» همان اشخاصی هستند که مردم هر طایفه به آنها اقتداء میکنند. همچنین از آیهی «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود»[8] و بسیاری ایات دیگر استفاده میشود که اهل ضلالت هیچوقت از اولیایشان جدا نمیشوند و لازمهی آن این است که در روز قیامت هم با آنها محشور شوند.
علامه بر این کلمهی «بإماهم» مطلق است و شامل کسانی است که مردم او را به امامت انتخاب کردهاند نه کسانی که خداوند آنها را به امامت انتخاب کرده.
پس چنین نیست که در روز قیامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند و مثلا گفته شود: «ای امت موسی»، «ای آل فرعون» زیرا نتیج هو فرع جملهی «ندعوا کل اناس بإمامهم»، این دو فقره است که: «فمن اوتی کتابه بیمینه» و «و من کان فی هذه اعمی...» است و اگر دعوت به امام بدین معنا باشد،دیگر ربطی میان آن و دو فقرهی دیگر باقی نمیماند. به خلاف اینکه بگوییم مراد از «ندعوا» را «احضار» بگیریم که هر طایفهای با پیشوای خود احضار شده و آن که به امام حق اقتدا کرد هنامهی اعمالش بدست راستش داده شود و هر که از معرفت امام حق در دنیا کور بوده است در آنجا هم کور خواهد بود.
*وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلاً (72)
مقابلهی میان «فی هذه» و «فی الآخره» میرساند که مقصود از «هذه» همین زندگی دنیاست. و سیاق آیه در مقام یکسانی دنیا و آخرت میرساند که مراد از کوری در آخرت، کوری چشم نیست، بلکه نداشتن بصیرت است همچنانکه مراد از کوری در دنیا هم همین معناست. «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور»[9]. البته با توجه به این که روز قیامت روز نمایان شدن سریرهها و نهانهاست، کسی که در آن روز کور دل باشد، کور چشم هم خواهد بود.
پی نوشتها: [1]. انعام 38 [2]. بقره 124 [3]. انبیاء 73 [4]. توبه 12 [5]. هود 17 [6]. یس 12 [7]. بقره 213. [8]. هود 98 [9]. حج 46