خلاصه تفسیر سوره اسراء (20) آیات 101 تا 111
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
در آیات 101 تا 111 وضع رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و معجزهی قرآنش و اعراض مشرکین از آن جناب و طلب نمودن معجزاتی بیهوده، تشبیه شده است به وضع موسی علیهالسلام و قومش. آنگاه مجدداً به وصف قرآن کریم و نزول ندریجی آن و نیز بیان معارفی دیگر میپردازد
*وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ فَسْئَلْ بَنی إِسْرائیلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً (101)
معجزاتی که قرآن کریم از موسی علیهالسلام بیان میکند بیش از نه معجزه است و ظاهرا منظور این آیه از نه معجزه، معجزاتی است که آن حضرت در برابر فرعون آورد، و آنها عبارتند است از: عصا، ید بیضاء، طوفان، ملخ، قورباغه، سوسمار، خون، قحطی و کمبود میوهها. اما سایر معجزات آن حضرت، مانند شکافتن دریا، جریان آب از سنگ، زنده نمودن کشتهای که به وسیلهی گاو زنده شد، زنده کردن آنان که بوسیلهی صاعقه هلاک شدند و سایه کردن کوه بر سر آنها و امثال آن، همه خارج از معجزات نه گانه است، و معجزاتی است که برای امت خود آورده است نه برای فرعون.
در تورات معجزات مزبور عبارتند از: عصا، خون، سوسمار، قورباغه، مرگ چارپایان، سرمایی سوزان چون آتش که از هر جا عبور کرد نباتات و حیوانات را نابود کرد و ملخ و ظلمت و مرگ عمومی بزرگسالان و همهی حیوانات.
بعید نیست که همین دوگانگی تورات با ظاهر قرآن در مورد معجزات نه گانه، باعث شده که قرآن اسامی آنها را به طور مفصل نبرد، زیرا اگر بیان میکرد، و دنبالش میفرمود: «فسئل بنی اسرائیل» یهود در جواب، آن اسامی را انکار میکردند.
*قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102)
هؤلاء: منظور معجزات است.
مثبور: به معنای هالک است، و ثبور به معنای هلاکت است.
معنا: موسی علیهالسلام فرعون را مخاطب قرار داده و گفت: تو خوب میدانی که این معجزات ورشن را غیر پروردگار آسمانها و زمین کسی نازل نکرده؛ و او به منظور بصیرت یافتن مردم نازل کرده، تا چشم دلشان روشن گشته میان حق و باطل تمیز دهند، و من گمان میکنم که تو به خاطر عناد و انکارت سرانجام هلاک شوی ای فرعون!
أظنُّ: اگر حضرت در جواب فرعون این کلمه را به کار برد برای این است که:
1. حکم هلاکت دست خداست.
2. خواست تا جوابش مطابق با کلام فرعون باشد که گفت: من گمان میکنم که تو جادو شدهای.
3. در پارهای از موارد استعمال کلمهی «ظن» به معنای یقین جایز است.
*فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمیعاً (103)
استفزاز: بیرون کردن به قهر و زور است.
*وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنی إِسْرائیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِکُمْ لَفیفاً (104)
الأرض: منظور زمین مقدسی است که مأمور شدند در آن سکونت پیدا کنند. «یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللَّهُ لَکُم»[1]
فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ: منظور از وعدهی بار دوم و یا وعدهی زندگی آخرت (روز قیامت) است.
جِئْنا بِکُمْ لَفیفاً: همهی شما را ملفوف یعنی دسته جمعی و به هم پیچیده خواهیم کرد.
معنا:در روز قیامت همهی شما (بنی اسرائیل و فرعون) را برای حسابرسی محشور کنیم
احتمال دیگر: ممکن است بگوییم که منظور از «وعد الآخر?» همان وعدهای باشد که در ابتدای سوره به آنها داده شد. و در این صورت این وعده، همان وعدهای خواهد بود که به بنی اسرائیل انواع بلاها نازل شود و در آن موقع به قتل و غارت مبتلا شدند و جلای وطن کرده و در آن موقع جماعت شما را گرد آورده و در هم فشرده کنیم.
*وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً (105)
بعد از فراغ از تشبیه مجدداً به بیان حال قرآن و ذکر اوصاف آن بازگشته و متذکر می-شود که قرآن را به همراهی حق نازل کرده و قرآناز ناحیهی خداوند به مصاحبت با حق نازل شده است؛ پس، از باطل مصونیت دارد. چون صادر کنندهی آن از لغو به دور است و چیزی از باطل هم همراهش نیست تا در آینده آن را به فساد کشد و نه غیر خدا در آن شرکت داشته که روزی بخواهد آن را نسخ کند و نه رسول خدا میتواند در آن دخل و تصرفی کند و پارهای از احکام آن را مطابق میل مردم قرار دهد چون او رسولی بیش نیست، و تنها مأمور است که بشارت و انذار دهد.
*وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً (106)
فرقناه: معنای آن «فصلناه» است یعنی آن را آیه آیه و سوره سوره نازل کردیم.
علی مُکث: بر همان معنای بالا دلالت دارد.
این آیه عطف است به آیهی قبل و معنایش این است که ما قرآنراب ه حق نازل کردیم و آن را آیه آیه قرار دادیم...
نزول تدریجی آیات قرآنی، به خاطر تمامیت یافتن استعداد مردم در تلقی معارف و احکام آن است، و به مقتضای مصالحی است که علم به قرآن مقارن با عمل به آن باشد و طبع بشر از گرفتن معارف آن زده نشود و به سرنوشت تورات دچار نشود، که به خاطر اینکه یکباره نازل شد، یهود از تلق آن سر باز زدند و تا خداوند کوه را بر سرشان معلق نکرد حاظر به قبول آن نشدند.
*قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (107)
مراد از «الذین ...» کلیهی کسانی هستند که قبل از نزول قرآن، خدا و آیات او را میشناختند. هر چند ممکن است گفته شود از سیاق استفاده میگردد که مراد، علمای اهل حق هستند که دینشان منسوخ نشده باش و چین کسانی منحصراً علمای مسیحیت هستند.
به هر حال منظور از «قبل از آن علم داده شدند» این است که برای فهم کلمهی حق مستعد شدند و حق بودن قرآن هم در دلهایشان ایجاد خضوع بیشتری کرده است.
یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً: «اذقان» جمع «ذقن» به معنای چانه است. و «خرو کردن ذقن» به معنای به خاک افتادن برای سجده است. و چه بسا که گفته باشند: «مقصود از اذقان همهی صورت است مجازا، از باب اطلاق کل بر جزء».
*وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108)
منظور از وعده وعدهای است که خداوند به بعث و زنده کردن مجدد خلق داده است.
این آیه خداوند را از هر نقیصه و از آن جمله خُلف وعد منزه میدارد.
*وَ یَخِرُّونَ لِلأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعاً (109)
در این آیه مجددا کلمهی «خرو» را آورد، منتهی آن را به گریه اضافه کرد تا معنای خشوع را افاده کند. زیرا «خرو» به تنهایی اظهار حقارت با جوارح است و «خشوع» اظهار حقارت با قلب است.
در این آیه خصیصهای برای مرم با ایمان ذکر میشود و آن این است که قرآن مایهی خضوع و خشوع ایشان است.
*قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً (110)
أو: این کلمه در این آیه یکسانی هر دو طرف را بیان میکند. چه «الله» و «الرحمن» دو اسم هستند برای یک مسمّی.
أَیًّا ما تَدْعُوا: این کلمه شرطیه است و «ایّاً» مفعول «تدعوا» میباشد.
فَلَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى: جواب شرط مزبور است، از باب قرار گرفتن سبب در مکان مسبب.
معنا: هر یک از ایندو اسم را بخوانید یکی از اسماء احسن خدا را خواندهاید، برای این که همهی اسماء حسنی از آن او است.
برخی از اسماء مسمایی حسن دارند و برخی قبیح، و اسماء خداوند از گروه اوّل است. از میان گروه اوّل هم برخی از اسماء حسن محضند (مانند غنایی که آمیخته با فقر نباشد) و برخی دیگر مشوب به قبح، و اسماء خداوند از نوع اول است. معصومین علیهمالسلام در این باره فرمودهاند: «خدای تعالی غنی است، اما نه چون اغنیاء، حیّ است اما نه چون احیاء، عزیز است، اما نه چون عزیزان، علیم است، اما نه چون علماء».
له: در جملهی «فله الأسماء الحسنی» به ذات خداوند که از هر اسم و رسمی متعالی است برمیگردد نه به «الله» و «رحمان».
این آیه از آیات برجستهی قرآنی است که حقیقت توحید را در قبال دید وثنیت بیان میکند. پیروان وثنیت، خداوند را ذاتی متعالی از هر حدّ و وصفی میبینند؛ و وقتی این ذات مطلق به یکی از مشخصات که خود اسمی است از اسماء مشخص میشود همان تشخص را تولد میخوانند، و از دید وثنیت ملائکه و جن فرزندان خدایند که در عالم وجود دخل و تصرف دارند. و نیز از دیدگاه آنان عبادتِ عبادت کاران و توجهِ هر متوجهی از مرحلهی ظهور اسماء و مرتبهی فرزندان خدا ـ که مظاهر اسماء اویند ـ تجاوز نمیکند (و به خدا نمیرسد؛ هر چند که او خیال کند متوجه خدا شده بلکه در حقیقت متوجه همان فرزندان خدا گشته است). پس خواندن هر اسمی از اسماء خداوند پرستش همان اسم است، یعنی پرستش همان جن و فرشتهای است که مظهر آن اسم است، و تعدد خدایان از همین جا ریشه گرفته است.
آیهی شریفه وجه خطای این اعتقاد را رد کرده و میفرماید این اسماء، اسماء متعددی برای خدا و مملوک صرف اویند و جزوسیله بودن برای پرستش خدای یگانه خاصیت دیگری ندارند، و خواندن آنها خواندن اوست زیرا معنا ندارد که مسمی از اسم جدا باشد.
پس خواندن خداوند به وسیلهی اسماء متعدد هم منافاتی با توحید در عبادت ندارد.
قائل شدن فرزند برای خداوند ـ ولو به نحو مجاز و احترام ـ خطاست، زیرا فرزند بودن محتاج نوعی سنخیت و اشتراک میان پدر و پسر است؛ یعنی این دو باید در اصل و حقیقت ذات و یا حداقل در کمالی از کمالات ذات با هم اشتراک داشته باشند و ساحت خداوند از اشتراک دیگری در ذاتش مبری است؛ زیرا هر چه او دارد و هر چه که دیگری دارد، همه از آن اوست، پس چگونه چیزی شریک او باشد؟!
روایت 1: روزی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مکه نماز میخواند در نمازش دعا کرد و گفت: «یا الله یا رحمان». مشرکین گفتند: «به این بی دین نگاه کنید که ما را از پرستش دو خدا نهی میکند، در حالی که خودش دو معبود را میخواند؛ در اینجا بود که آیهی « قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» نازل شد.
روایت 2: در توحید صدوق چنین آمده است: عن هشام بن الحکم أنه سأل أبا عبد الله علیهالسلام عن أسماء الله عزوجل و اشتقاقها فقال الله مشتق من إله و إله یقتضی مألوها و الاسم غیر المسمى فمن عبد الاسم دون المعنى فقد کفر و لم یعبد شیئا و من عبد الاسم و المعنى فقد أشرک و عبد الاثنین و من عبد المعنى دون الاسم فذاک التوحید أ فهمت یا هشام قال قلت زدنی قال لله عزوجل تسعة و تسعون اسما فلو کان الاسم هو المسمى لکان کل اسم منها هو إلها و لکن الله عزوجل معنى یدل علیه بهذه الأسماء و کلها غیره یا هشام الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس و النار اسم للمحرق أ فهمت یا هشام فهما تدفع به و تنافر أعداءنا و الملحدین فی الله و المشرکین مع الله عزوجل غیره قلت نعم فقال نفعک الله به و ثبتک یا هشام قال هشام فو الله ما قهرنی أحد فی التوحید حینئذ حتى قمت مقامی هذا.
وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً: جهر و اخفات د صفت متقابل هستند که صداها را با آنها توصیف میکنند و چه بسا میان آن دو صفت دیگری را هم معتبر بشماریم که نسبت به جهر، اخفات و نسبت به اخفات، جهر باشد (مانند آب ملایم نسبت به یخ و آب داغ). در یان صورت جهر به معنای مبالغه در بلند کردن آواز و اخفات به معنای مبالغه در آهسته سخن گفتن است و حدّوسط آن دو معتدل سخن گفتن است. این حدّ وسط را سبیل خوانده تا این کار در میان مسلمین سنت شود.
احتمال دوم: احتمال قبل در صورتی است که مراد از «بصلاتک» تک تک نمازها باشد اما اگر مراد از آن مجموع نمازها (و هو الأظهر) باشد در این صورت این گونه معنا میشود که: در همهی نمازها جهر مخوان و در همهی نمازها هم اخفات مخوان، بلکه راه میانه را در پیش گیر، که در بعضی جهراً و در بعضی دیگر اخفاتاً بخوانی. این احتمال با صدر و ذیل آیه نزدیکتر است زیرا قبلا گفته شد «با هر اسمی که خدای را بخوانی» و اینجا میفرماید بلند کردن صدا در نماز معنایش متعالی بودن و بالا بودن خداست و آهسته خواندن آن معنایش نزدیک بودن او است، حتی از رگ گردن. پس با هر دو قسم نماز، حق همهی اسماء الهی ادا شده است.
*وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً (111)
این آیه عطف بر «قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن» است.
معنا: ای پیامبر، به ایشان بگو اسمائی که میخوانید و خیال میکنید که معبودهای شما هستند، تنها اسمائی میباشند که مملوک خدایند، نه مالک نفس خودند و نه صاحب چیزی از آنچه دارند، پس خواندن آنها خواندن خداست.
بعد از آن که این نکته را به آنها گوشزد کردی، خدا را حمد و ثنا کن، به حمد و ثنایی که از آثار ملکیت علی الأطلاق او باشد، چرا که هیچ چیز مانند او در ذات یا صفات نیست تا بتواند فرزند خداوند، یا شریک او و بلکه مافوق او باشد.
وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً: خداوند آیه را با این جمله ختم کرده و آن را مطلق آورده است، تا بفهماند که خداوند از هر وصف و حمدی که شما میکنید بزرگتر است لذا جملهی «الله اکبر» را اینگونه تفسیر کردهاند که: «الله اکبر مِن أن یوصف»، برای این که اگر به معنای «بزرگتر از هر چیز» باشد خالی از شرک نیست چون سایرموجودات در بزرگی شریک خدا دانسته شده منتهی خداوند را بزرگتر از آنها معرفی کرده است.
از لطایف این سوره این است که اوّلش با تسبیح شروع شد و آخرین آیهاش هم با تحمید افتتاح و با تکبیر اختتام یافته است.