خلاصه ی تفسیر سوره کهف (5) آیات 20 تا 22
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعیدُوکُمْ فی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)
این آیه مصلحت امر به تعدیل و تلطیف را بیان میکند.
إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ: یعنی «اگر اطلاع یافتند بر شما» و یا «اگر ظفر یافتند بر شما».
یَرْجُمُوکُمْ: معنایش کشتن با سنگ است که بدترین کشتنها است؛ زیرا علاوه بر کشتن منفوریت را هم به همراه دارد و همین گویای آن است که اهل شهر عموماً منفوریت زیادی از آنها داشتند و میخواستند با کشتن آنها دین خود را یاری کنند لذا اگر بر آنها دست مییافتند برای این که همه در این کار شریک شوند جز سنگسار راه دیگری نبود.
أَوْ یُعیدُوکُمْ فی مِلَّتِهِمْ: اعاده متضمن معنای داخل کردن است، چون میبینیم با «فی» متعدی شده است.
آری برداشت اصحاب کهف این بود که مردم به سادگی دست از سر آنها برنمیداشتند و به صرف ادعای بت پرستی باور نمیکردند که آنها آیین یگانه پرستی را رها کردهاند مگر اینکه واقعا دست از آیین خود بردارند.
البته اگر سکی زیر فشار کفار قرار گرفته باشد مانعی ندارد که از روی تقیه حرف دیگری بزند «إلا مَن اکره و قلبه مطمئنٌّ بالإیمان» لیکن اینها مربوط به کسانی است که در زیر چنگال کفر قرار گرفته باشند نه چون اصحاب کهف که از چنگال آنها نجات پیدا کردهاند. چرا که برای آنها جایز نیست که خود را ر مهلکهی ضلالت افکنند و خود را از انجام وضایف دینی محروم کنند «إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیرا».[1] با این بیان جواب اشکالی روشن میشود. اشکال این است که اظهار کفر از روی اکراه و پنهان داشتن ایمان در قلب همیشه بخشوده است و منحصر به زمان معینی هم نیست، پس چرا این کار در مورد اصحاب کهف هلاکت ابدی معرفی شده است؟ جواب این است که اگر آنها خود را به چنین مردمی عرضه کنند دیگر عذر موجهی در درگاه خداوند ندارند.
*وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (21)
عثر: به معنای سقوط است، ولی مجازا به معنی کسی هم که به مطلبی اطلاع پیدا میکند بدون اینکه در پی آن باشد استعمال میشود. مفعول «اعثرنا» کلمهی «ناس» است که سیاق بر آن دلالت دارد، و جملهی «لیعلموا أنَّ وعد الله حقٌّ» شاهد بر این دلالت است.
فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ: گویندگان این حرف مشرکین هستند به دلیل این که به دنبال آن فرموده: « قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ = گفتند کسانی که بر امر ایشان اطلاع یافتند». مراد از «بناء» نبیان بر ایشان است و آنگونه که در مجمع البیان آمده منظور این است که دیواری کشیده شود تا اصحاب کهف پشت آن قرار گرفته از نظر مردم پنهان شوند، و کسی بر حال آنان واقف نگردد.
این قسمت از داستان به انضمام قسمتهای قبل، از آنجا که فرمود: «و کذلک بعثناهم» و «و کذلک اعثرنا علیهم» اشاره به تمامیت داستان میکند. گویا فرموده است: بعد از آنکه فرستادهی اصحاب کهف به شهر آمد و اوضاع و احوال شهر زا دگرگون یافت و فهمید که سه قرن از به خواب رفتن آنان گذشته (البته از مموحد شدن آنان چیزی نفهمید) لذا چیزی نگذشت که آوازهی این مردم در شهر پیچیده خبرش در همه جا منتشر شد، همهی مردم جمع شدند و به طرف غار هجوم و ازدحام آوردند و دور اصحاب کهف را گرفته حال و خبر پرسیدند، و بعد از آنکه دلالت الهیه و حجت او به است آمد خداوند همهشان را قبض روح کرد، پس بعد از بیدار شدن بیش از چند ساعت زنده نماندند، فقط به قدری زنده بودند تا شبهههای مردم در امر قیامت برطرف گردد، بعد از آن مردند و مردم گفتند بنایی بر غار آنان بسازید، که پروردگارشان اعلم است.
رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ: معنای این جمله متوقف است بر فهم معنای تنازع در «إذ یتنازعون ...». اگر تنازع، تنازع و اختلاف در مورد روز قیامت باشد، قهراً معنا این میشود: مردم در مورد قیامت اختلاف کردند که ناگهان ایشان را از داستان اصحاب کهف مطلع کردیم تا بدانند که وعدهی خدا حق است و قیامت آمدنی است و لیکن مشرکین باز هم دست از انکار برنداشتند و گفتند دیواری بر آنها بسازید چرا که از امر آنان چیزی برای ما کشف نشد و یقین پیدا نکردیم پروردگار آنان به حال آنان داناتر است.
اما اگر تنازع، تنازع و اختلاف در مورد اصحاب کهف بوده باشد، و بگوییم ضمیر جمع در «تنازع» و «بین» به ناس برمیگردد و ضمیر در «امر» به اصحاب کهف و کلمهی «إذ» هم ظرف برای «لیعلموا» خواهد بود، معنایش این میشود که: «ما بعد از آن که اصحاب کهف را بیدار کردیم مردم را بر حال آنان مطلع کردیم تا بدانند که وعدهی خدا حق است و قیامت تردیدی ندارد، و مردم دربارهی آنان بین خود نزاع کردند که آیا اینها خوابند یا مردهاند و آیا لازم است دفن شوند و بر ایشان قبر درست کنیم و یا به حال خودشان واگذاریم تا در فضای غار همچنان بمانند، مشرکین گفتند: بنایی بر آنان بنیان کنیم و به حال خودشان واگذاریم، پروردگاشان داناتر به حالشان است که آیا زندهاند و خوب و یا آنکه مردهاند، ولی موحدین گفتند: مسجدی را بالای آنان بنا میکنیم.
قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً: این جمله نقل کلام موحدین است، شاهد این است که گفتند مسجدی بنا کنیم و نگفتند معبدی. چون مسجد در عرف قرآنی محلی را گویند که برای ذکر خدا مهیا شده است؛ و قرآن بتکده یا سایر معابد را مسجد نخوانده. اگر هم میبیندی که جملهی مورد نظر با فصل و بدون عطف آمده بدین جهت است که کلام به منزلهی جواب از سؤالی مقدر است، گویا سائلی پرسیده: غیر مشرکین چه گفتند؟ در جوابشان این فقره آمده است.
منظور از «غلبوا علی أمرهم» چیست؟ اگر مقصود همان مسألهی مورد مشاجره در «یتنازعون ...» باشد و ضمیر «هم» به ناس برگردد، مراد غلبهی موحدین است به وسیلهی پیروزی خود با معجزهی کهف. اما اگر ضمیر «هم» به «فتیه» برگردد مقصود از غلبه بر امر ایشان (فتیه)، غلبه از نظر به دست گرفتن کار ایشان خواهد بود که باز همین موحدین بودند که متصدی امر کهف و ساختن مسجد بر بالای آن بودند.
البته اگر مراد از «امرهم»، امر مذکور در «یتنازعون» نبوده باشد در این صورت اگر ضمیر به «ناس» برگردد، معنای غلبه عبارت از زمامداری خواهد بود، و معنای آن این است: «آنهایی که زمام امر مردم را در دست داشتند چنین و چنان گفتند». و این زمامداری هم با حاکم زمان قابل انطباق است و هم با موحدین. این آیه از جهت معنا کردن مفردات،و مرجع ضمیر، معرکهی آرای مفسرین است هرچند که وجه اول بهتر است.
*سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22)
مردم در مورد تعداد اصحاب کهف سه قول داشتهاند:
اوّل اینکه آنها سه نفر بودند و چهارمی سگ ایشان بوده است.
دوم اینکه پنج نفر بودند و ششمی آنها سکشان بوده است.
سوم اینکه هفت نفر بودهاند و هشتمی سگ ایشان بوده است.
خداوند متعال بعد از نقل دو قول اوّل فرمود: «رجم به غیب میکردند» و این توصیف است بر هر دو قول زیرا اگر مختص به قول دوم به تنهایی بود حق کلام این بود که قول دوم را اوّل نقل کند و آنگاه این حرف را رد کند. خداوند بعد از نقل قول سوم چیزی را که اشاره به ناپسندی آن کند نیاورده. قبلا هم گفتیم که تعداد آنها از هفت نفر کمتر نبوده است.
از جمله لطایف: از عدد سه تا هشت، پشت سر هم یاد شده است.
رجما بالغیب: تمیزی است که به وصف دو قول پرداخته و منظور از آن صحبت از روی ظن و گمان است.
خداوند در این سه جملهی مورد بحث، در وسط دو جملهی اول آن واو نیاورد، ولی در سومی آورده است. «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»،«خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ»، «سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ». در کشاف آمده است: «ثلاثه»، «خمسه» و «سبعه» هر سه خبرهایی هستند برای مبتدای محذوف (هم)، و سه جملهی «رابعم کلبهم»، «سادسهم کلبهم» و «ثامنهم کلبهم» مبتدا و خبرهایی هستند که صفت برای خبر قبلی قرار گرفتهاند. اما «واو» مزبور واوی است که همیشه بر سر جملهای که آن جمله صفت نکره،[2] و یا حال از معرفه[3] باشد درمیآید. فایدهی این واو در این دو نوع جمله تأکید و یا به عبارتی بهتر چسبیدن صفت به موصوف و دلالت بر این است که اتصاف موصوف به این صفت امری است ثابت.
همین واو است که در جملهی سوم به ما میفهماند این حرف صحیح است چرا که گویندگان آن از روی علم و ثبات و اطمینان نفس سخن گفتهاند. این عباس هم گفته: در دو جملهی اوّل واو نیامده چون هنوز جای شمردن باقی بوده است (چون یک قول دیگر باقی بوده است) ولی در جملهی سوم واو آورد تا بفهماند قول دیگری در دنبال نیست و همین روایت دلیل است بر اینکه قول سوم صحیح است. (انتهی کلام زمخشری) [4]
قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ: صحیحترین نظریه این است که خداوند به عدد آنان داناتر است، با این حال در کلام دلالتی است که برخی از کسانی که با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مخاطب به این خطاب بودند، اطلاعی از عدد آنان داشتهاند، چون فرمود: «ما یعلمهم إلا قلیل» و نفرمود: «لا یعلمهم إلا قلیل» و میان «ما» و «لا» فرق است، چون اولی نفی حال است و در نتیجه استثناء «إلا قلیل» اثبات در حال میرساند. و از این کلام برمیآید که ان عدهی کمی که قضیه را میدانستند از اهل کتاب بودهاند. مطلب دیگر این که این سه قول در عهد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) معروف بوده است، بنابراین «سین» در جملهی «سیقولون ثلاث?» میفهماند در آیندهی نزدیک این نظریه ارائه خواهد شد همچنین نظریهی دوم و سوم در صورتیکه عطف به مدخول «سین» باشند.
فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً:
راغب گفته است: «مری?» به معنای تردد در چیزی است، و اخص از شک است. و «امتراء» و «ممارات» به معنای محاجه در آن امری است که مورد تردید باشد.
مقصود از «ظاهر بودن مراء» این است که در آن تعمق و دقت ننموده به همان مقداری که قرآن از قصهی اصحاب کهف آورده اکتفا کند.
معنا: وقتی که پروردگار تو داناتر به عدد ایشان است، و او است که داستان ایشان را برای تو بیان کرده، پس دیگر با اهل کتاب دربارهی این جوانان محاجه مکن مگر محاجهای که در آن اصرار نباشد، و یا محاجهای که حجت آنان را از بین ببرد، و از هیچ یک از آنان دربارهی عدد این جوانان نظریه مخواه، پروردگارت تو را کفایت کند.
«««مطلب قبلی مطلب اوّل مطلب بعدی»»»