فتنه (2) عوامل ایجاد فتنه اجتماعی
بسم الله الرحمن الرحیم
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید.
تبعیت از هوای نفس و بدعت در دین خدا، عامل ایجاد فتنهی اجتماعی:
الإمام علی (علیهالسلام) : إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالاً عَلَى غَیْرِ دِینِ اللهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى. حضرت میفرماید: همانا منشأ وقوع فتنهها و فسادها، پیروی از خواهشهای نفسانی و احکامی است که بر خلاف شرع صادر گردد، کتاب خدا با آن خواهشها و حکمها مخالف است و گروهی از مردم دیگران را بر خواهشها و حکمهای بر خلاف دین یاری و پیروی میکنند. پس اگر باطل با حق در هم نمیشد، راه حق بر خواهان آن پوشیده نمیگردید و اگر حق در میان باطل نهان نمیبود، دشمنان نمیتوانستند از آن بدگویی کنند، و لیکن چون قسمتی از حق و قسمتی از باطل فرا گرفته و در هم میگردد پس آنگاه شیطان بر دوستان خود تسطل پیدا میکند و کسانی که لطف خدا شامل حالشان گردیده است نجات یابند. (نهجالبلاغة خطبهی 50)
عامل اوّل فتنه، تبعیت از هوای نفس است. «اهواء تتبع»
نمونهی اوّل: زبیر
زبیر از شخصیتهایی بود که در برههای از زمان خوب درخشید تا جایی که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) از او به عنوان «منّا أهلَ البیت» یاد کرد. او سیف الإسلام بود و در زمان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آنچنان جانانه از دین خدا دفاع میکرد که بعد از جریان ننگین جمل وقتی شمشیرش را برای امام المتَّقین امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند فرمود: «این شمشیر چه غبارهای غمی را از چهرهی پیامبر نزدود؟!». زبیر از معدود افرادی بود که بعد از جریان غصب خلافت به نشانهی اعتراض در خانهی علی نشسته بود و تنها کسی بود که مقابل مهاجمان به خانهی فاطمه (سلاماللهعلیها) شمشیر کشید. او از انگشت شمار افردی بود که در مراسم تشییع جنازهی فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها شرکت کرد. اما همین زبیر آهسته آهسته به دام دنیا افتاد و از درون شیفتهی مال و شهوت گردیده بصیرت خود را از دست داد.
بخاری در نقل احوال زبیر میگوید: مالی را که عثمان به زبیر بن عوام هدیه داد بدین قرار بود: یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، خانهای در کوفه، خانهای در مصر. او چهار زن داشت که بعد از برداشتن ثلث مال، سهم الإرث هر یک از زنها یک میلیون و دویست هزار سکه شد؛ و همهی مال او پنجاه میلیون و دویست هزار سکهی طلا بود. ابن الهائم میگوید: رقم درست این است که همهی مال او پنجاه و هفت میلیون و هشتصد هزار دینار بود.
زبیر دو بار با علی (علیهالسلام) بیعت کرد، یک بار در جریان غدیر خم و بار دیگر بعد از قتل عثمان. امّا ماهیت این دو بیعت کاملاً با یکدیگر متفاوت بود. او در غدیر خم به جهت رضای خدا و اطاعت از دستور پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) با آن امام بر حق بیعت کرد، اما در جریان قتل عثمان که مردم برای بیعت با علی (علیهالسلام) اجتماع کردند برای رسیدن به ریاست و دنیای بیشتر دست بیعت به سوی آن حضرت دراز کرد!
زبیر و رفیقش طلحه به گمان اینکه علی (علیه السلام) هم همانند عثمان، آنها را از بیت المال بی نصیب نمیگذارد و به گزاف به آنها مقام و منصب میدهد، به عنوان اوّلین نفر با آن حضرت بیعت کردند. آنها بعد از بیعت به خانههای خود رفته و در این اندیشه بودند که علی (علیهالسلام) امارت کدام سرزمین را به آنها خواهد داد. امام علی (علیهالسلام) استانداران و فرمانداران را مشخص کرد و با شناختی که از دورن پلید آن دو داشت کوچکترین اعتنایی به آن دو نکرد. بعد از این ماجرا هم بیت المال مسلمین را تقسیم کرد، اما به روشی که کاملاً متفاوت با روش گذشتگان بود! او بیت المال را بالسویه بین مردم تقسیم کرد تا جایی که سهم ارباب به اندازهی سهم غلام و سهم والی با اندازهی سهم رعیّت شد. زبیر با دیدن این پول اندک گویا توهینی را متوجه خویشتن دیده باشد با رفیق هم حزبیاش طلحه، شتابان و غضبناک روانهی بیت المال مسلمین شد که علی (علیهالسلام) در آنجا مشغول رسیدگی به امور کشور بود. هنگامی که آن دو وارد شده و زبان به گلایه و شکایت گشودند، آن حضرت شمع بیت المال را خاموش کرد. زبیر که گویا عصبانیتر شده بود با تعجّب گفت: آقا ما برای صحبت آمدهایم چرا شمع را خاموش کردید؟! حضرت فرمودند: دیدم صحبت شما، صحبتی شخصی است و این شمع هم شمع بیت المال است لذا جایز ندیدم که بیت المال را در مصارف شخصی استفاده کنم! حضرت با یک فوت آن دو را متوجه واقعیّت بزرگی کردند. آنها دیدند که علی اهل سازش نیست و نمیتوانند با او کنار آیند. اینجا بود که زبیر به یاد صحبت علی (علیهالسلام) در اویل انتخابش به عنوان خلیفه افتاد که فرموده بود: «به خدا قسم هر آنچه از بیت المال به تاراج بردهاید به بیت المال مسلمین باز میگردانم حتّی اگر آن را مهریهی زن خود کرده و یا با آن کنیز خریده باشد». زبیر گمان کرده بود که این حرفها شعار انتخاباتی است و حضرت کاری با او ندارد اما فهمید همهی دنیایش به خطر افتاده و تا دیر نشده باید کاری انجام دهد. روی همین اساس بود که به قصد کودتا و براندازی نظام علوی مدینه را ترک کرد. او در راه مکّه به عایشه برخورد که دل خوشی هم از عثمان نداشت و حتی مردم را با جملهی «او (عثمان) را بکشید» به قتلش تحریک کرده بود. عایشه وقتی از کشته شدن عثمان با خبر شده بود ابراز شادمانی کرده بود، امّا هنگامی که مردم علی (علیهالسلام) را به عنوان خلیفهی خود انتخاب کردهاند غضبناک گشته و در اندیشهی راهی بود تا لطمهای بر حکومت آن حضرت وارد کند. زبیر عایشه را دید و انگیزهی خود را با او در میان نهاد. عایشه هم با شادمانی قبول کرد تا در این نبرد همراه او باشد. آنها چون نمیتوانستند انگیزهی واقعی خود را به مردم بگویند خوانخواهی از عثمان را بهانهی حرکت ننگین خود کرده به سمت بصره حرکت کردند. آنها با استفادهی ابزاری از مقدّسات دینی و نام پیامبر اکرم مردم را فریفتهی تمنیات دنیوی و کینههای شیطانی خود کرده و فتنهی جمل را به راه انداختند.
بعد از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) عدّهای جاهل خلافت را از محور اصلی خود خارج کرده و دوباره در بیراههها و تعصّبات دوران جاهلیّت برگرداندند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بعد از رسیدن به خلافتی که بعد از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) حق مسلمش بود عزم آن داشت تا انحراف گذشتگان را جبران کرده، جامعه را به مسیر اسلام ناب و محمّدی برگرداند. این بیعت میتوانست شروعی باشد تا دوباره کلمهی حق احیا شده و کلمهی باطل نابود شود. اما زبیر با فتنهانگیزی خود اوّلین کسی بود که به صورت گسترده در مقابل این حکومت ولایی قرار گرفت تا به معاویه هم جسارت بیشتری داده باشد که علم جنگ با با امام بر حق را در صفین به دست گیرد و به دنبالش خوارج در مقابل امام المتقین و یگانه هادی راه حق سفرهی دینداری بگسترند و با افسوس خوردن به حال اسلام آن حضرت را متهم به بی دینی کنند!!![1] آنها بابی را گشودند که نتیجهی آن از دست رفتن فرصت طلایی مسلمانان برای بهرهمندی از آموزههای اسلام ناب محمّدی و آسایش و رفاه در پرتو رهنمودهای اسلام بود. بسیاری از نیروی و توان حکومت امیرالمؤمنین در سرکوب کج اندیشان و منحرفان گذشت و دیگر مجالی به آن حضرت ندادند تا به مقصود حقیقی خود دست یابد. با شهادت آن حضرت معاویه حکومت را در دست گرفت و بعد از آن بود که مسلمین در غربت ماندند و جامعه محل تاخت و تاز جلادانی شد که به مردم جرأت نفس کشیدن هم نمیدادند.
در خصال شیخ صدوق از امام صادق (علیهالسلام) آمده است که آن حضرت فرمودند: «ما زال الزبیر منا أهل البیت حتى أدرک فرخه فنهاه عن رأیه» زبیر پیوسته از ما اهل بیت بود تا آنکه فرزندش [عبد الله] او را از راه رشد و هدایت به بیرون برد. (خصال شیخ صدوق. ج1، ص157، ح199)
آری! ثمرهی فتنه انگیزی زبیر، چیزی جز سست کردن حکومت عدل الهی نبود.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: إِیَّاکُمْ وَ أَوْلادَ الأَغْنِیَاءِ وَ الْمُلُوکِ الْمُرْدَ فَإِنَّ فِتْنَتَهُمْ أَشَدُّ مِنْ فِتْنَةِ الْعَذَارَى فِی خُدُورِهِنَّ. (الکافی، ج5، ص548)
وجود مقدّس پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) مردم را از فتنهی اولاد اغنیاء و اولاد ملوک (آقا زادهها) میترساند. ثروت و قدرت دو عنوان شاخص در فتنه انگیزی است. مردم دنیا دوست، که شیفتهی مطامع دنیایی هستند، بیش از هر چیز عاشق و دلبستهی ثروت و قدرت هستند. روی همین اساس است که مطیع چشم و گوش بستهی ثروتمندان و اهل قدرت هستند. زبیر هر دو ویژگی را داشت لذا با استفاده از ثروت سرشار خود و به ترغیب فرزندش عبد الله، مردم را فریفتهی هواهای نفسانی خود کرده و این فتنهی عظیم را به راه اندازد.
نمونهی دوم: سران واقفیه
در زمان امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) عدّهای بودند که شاگرد و معتمد امام (علیهالسلام) بوده و علاوه بر نقل حدیث از آن بزرگوار، وجوهات دریافتی از مردم را به امام علیهالسلام تحویل میدادند، اما برخی از این افراد بعد از شهادت امام موسی بن جعفر تن به ولایت آن حضرت نداده و از سران «واقفیه» شدند. علّت مخالفت این افراد تنها یک چیز بود و آن تبعیت از هوای نفس است. آنها وجوهات زیادی را در زمانی که امام در زندان به سر میبرد از مردم جمع آوری کرده و بعد از آن که خبر رسید جانشین بعد از موسی بن جعفر (علیهالسلام) علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) است، در این اندیشه ماندند که اگر تن به ولایت آن حضرت بدهند وجوهات دریافتی از مردم را هم باید به آن حضرت برگردانند. آنها در تقابل میان دین و دنیا، دنیا را برگزیدند و با انکار ولایت آن بزرگوار از سران واقفیه شده و گناه انحراف عدهی زیادی را به دوش کشیدند. نکتهی قابل توجهی که در فتنهی جمل هم به آن شاره شد این است که سران واقفیه هرگز به مردم نمیگفتند علّت واقعی مخالفتشان با امام چیست! زیرا میدانستند که ماهیّت این تمرّد در نزد همگان محکوم است لذا با ادعاهای عوام پسند همچون این ادعا که امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) از دنیا نرفته و غایب شده است و به زودی ظهور خواهد کرد، مردم را با خود هم مسلک کردند. حکایت چهار نفر از سران واقفیه از این قرار است:
1. احمد بن ابی بشر سراج. او به خاطر ده هزار دینار، امام (علیهالسلام) را کنار گذاشت و نقل شده است که در زمان مرگش و بعد از آنکه پولها را خورده بود به دروغ خود اعتراف کرد.
2. علی بن ابی حمزهی بطائنی. نزد او سی هزار دینار بود که امام رضا (علیهالسلام) از او مطالبه کرد، لذا به طور کلی منکر امامت آن حضرت شد.
3. عثمان بن عیسی رواسی. به خاطر سی هزار دینار و شش کنیز، یکباره به همه چیز پشت کرد و منکر ولایت آن حضرت شده و گفت امام هفتم از دنیا نرفته بلکه غایب شده است و بعداً ظهور خواهد کرد.
4. زیاد بن مروان قندی. او هم هفتاد هزار دینار نزدش بود و برای اینکه پولها را به امام رضا (علیهالسلام) برنگرداند، به کلی منکر و امامت آن امام بزرگوار شد!
با توجه به این نمونهها مشخص شد که چگونه عدهای با تبعیت از هوای نفس فتنهانگیزی کرده و مسیر خود را از جادهی ولایت جدا میکنند. انقلاب اسلامی ایران هم از این امر مستثنی نیست. انقلاب اسلامی ایران با هدفی مقدّس که میتوان ریشهی آن را در غدیر سراغ گرفت پدید آمد و با محوریت ولایت فقیه به پیش میرود. در این مسیر عدّهای هم با انگیزههای مختلف وارد کاروان انقلاب شدند. انگیزهی برخی، مطابق با همان هدف انقلاب بود و انگیزهی برخی هم رسیدن به اهداف شخصی و گروهی بود. برخی از آنها با انقلاب رشد کردند و به اهداف شخصی خود هم رسیدند. گروه اوّل چون هدفشان در راستای هدف انقلاب است هیچ مشکلی با انقلاب پیدا نمیکنند و هر چه جلوتر میروند اثری از انحراف در رفتار و گفتارشان مشاهده نمیشود، امّا گروه دوم به مرور با انقلاب مشکل پیدا میکنند. علّت آن هم این است که آنها دغدغهی اسلام و مردم را ندارند، بلکه دغدغهی خود را دارند. دقیقا همانند کسانی که با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) همراه شدند. در این همراهی انگیزهها متفاوت بود. برخی همچون «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» به جهت رضای خدا و بهرهمندی از چشمهی زلال دین با پیامبر همراه شدند و برخی دیگر به طمع رسیدن به قدرت و شهرت در کنار آن حضرت ایستادند. در این دوران مسئولی که به دنبال منافع شخصی خود بوده و حبّ دنیا سراسر وجودش را گرفته، هرگز نمیتواند با ساختارهای انقلاب هماهنگ باشد. این افراد بالأخره با انقلاب اصطکاک پیدا کرده و در این تقابل بعد از فتنه انگیزی و ایجاد زحمت برای مردم از مسیر نورانی انقلاب خارج میگردند. برخی چون بنی صدر خائن در همان اوایل انقلاب جدا شدند و برخی دیگر در اواسط راه و برخی هم بعدها جدا خواهند شد.
پی نوشت:
[1]. هر چند که هر یک از سه فتنه خود علل متفاوتی داشت، امّا خروج اهل جمل فتح بابی بود برای فتنههای آن دو گروه که نباید به سادگی از کنار آن گذشت.