وبلاگ هــم انــدیشـی دینــی

صفحه اصلی عناوین مطالب تماس با من قالب وبلاگ Feed

خلاصه تفسیر سوره اسراء (19) آیات 97 تا 100

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

(خلاصه ی تفسیر المیزان)   

*وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً (97) وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً (97) ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا وَ قالُوا أَإِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً (98)

این آیه تتمه­ی خطاب اخیر به رسول خدا صلی­الله­علیه­وآله است و در نتیجه معلوم می­شود آیه­ی مورد بحث کنایه از این است که حجت برایشان تمام شده و ضلالتشان حتمی گشته و دیگر امیدی به هدایتشان نیست.

معنا: ای رسول من! به مخالفین اعلام کن که دیگر حرفی با ایشان نداری، زیرا هدایت کار خداست که هیچکس در آن شرکت ندارد، پس هر کس که خداوند هدایتش کند تنها او راه یافته است و بس، و هر کسی که خدا گمراهش کرده باشد و براهش نینداخته باشد تو ای رسول من هرگز یاوری به غیر خدا برایشان نخواهی یافت و خداوند هم که ایشان را هدایت نمی­کند، پس وقتی یاوری ندارند دیگر چه جای بگو مگو با ایشان باقی می­ماند؟ پس بیش از این به امید هدایت آنها خود را به زحمت نینداز. 

وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ: در این جمله التقات از تکلم با غیر، به غیبت را به کار برده است و جهت آن هم این است که اگر اینگونه نمی­شد و می­فرمود: «هر که ما هدایتش کنیم و هر که ما گمراهش کنیم» توهم می­شد که ملائکه هم شریک خداوند در هدایت و گمراهی بندگان هستند و آن وقت آیه دچار تناقض می­شد چون به دنبالش آمد است: «فلن تجد لهم اولیاء من دونه».

عمی، بُکم و صم: جمع «اعمی» ، «ابکم» و «اصم» است. (کوران، لالان و کران)

خبت: به معنای سکوت و آرام شدن شراره­ی آتش است.

سعیر: به معنای زبانه­ی آتش است. 

*أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیْبَ فیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ کُفُوراً (99)

کفور: به معنای جحود و هر دو به معنای انکار از در لجبازی است.

این آیه احتجاجی است علیه کسانی که قیامت و زنده شدن بعد از مرگ را محال می­شمردند. خداوند دلیل می­آورد که خلقت بدن در نخستین بار دلیل بر این است که چنین چیزی ممکن است و وقتی ممکن شد دیگر فرقی میان بار اوّل و بار دوم نیست. خلاصه همین که خود شما در این دنیا هستید خود دلیل بر این است که چنین خلقتی محال نیست و وقتی محال نشد دیگر چه فرقی میان بار اوّل و بار دیگر است.

اشکال: خداوند فرمود خلقت بعدی مثل خلقت قبلی است و نفرمود عین هم هستند!

جواب: تشبیه فقط در بدن است که مورد انکار منکرین بود، نه در جان آدمی که حافظ وحدت و شخصیت انسان در دنیا و اخرت است و بدین جهت انسان آخرتی عین انسان دنیوی خواهد بود. آری وقتی آن نفس به بدن جدید تعلق گرفت باز هم این بدن همان بدن (مثلا) حسین خواهد شد همچنانکه در خود دنیا هم چند بار بدنش با همه­ی اجزایش عوض شد و او همچنان حسین بود.

اما دلیل بر اینکه انسان مبعوث در قیامت عین انسان در دنیاست نه شخص دیگری مانند او، همه­ی آیات قیامت است که آن را بازگشت انسان به سوی خدا می­داند، و زنده شدنش را زنده شدن آن انسان و حساب و مجازات و پاداشش را حساب و مجازات و پاداش همان انسان می­داند.  

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الإِنْسانُ قَتُوراً (100)

قتور: به معنای بخیل است؛ البته بخیلی که بخل را به نهایت رسانده باشد. 

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»

 



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:21 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (18) آیات 90 تا 96

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

(خلاصه ی تفسیر المیزان)  

*وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِن­َ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (90) أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجیراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبیلاً (92) أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93)

فجر: باز کردن و شکافتن و «تفجیر» مبالغه و بسیاری را می­رساند.

الأرض: منظور، زمین مکه است. (زمین مکه کم آب است)

ینبوع: چشمه­ای است که آبش خشک نمی­شود.

خلال: وسط و اثنای هر چیزی است.

کسف: جمع «کِسفَه» است همچنانکه «قطع» جمع «قطعه» است.

قبیل: به معنای «مقابل» است همانند «عشیر» که به معنای «معاشر» است.

زخرف: به معنای طلاست.

رقی: به معنای صعود و بالا رفتن است. 

قریش با وجود قرآن، ایمان آوردن خود را مشروط به این معجزات می­نمودند، چون می­خواستند قرآن را خوار بشمارند.

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ: آسمان را فرو ریزی همانگونه که خودت ادعا کردی. اشاره به این آیه است: «أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ»[1]

عَلَیْنا کِسَفاً: آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرو ریزی. 

أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبیلاً: خدا و ملائکه را جلو چشم ما حاضر کنی.

قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً: این آیه پاسخ بر قریش و آگاهی دادن بر جهل و لجاجت آنهاست زیرا کارهایی را از او می­خواستند که از تحت قدرت او خارج بود و حتی برخی از آنها ـ از قبیل نشان دان خداوند ـ محال بود. حتی آنها نگفتند از خدایت چنین کارهایی را بخواه، بلکه می­گفتند خودت این کارها را انجام بده!

اگر منظورشان این بود که ررسول خدا به عنوان یک فرد این کارها را انجام دهد که بشر چنین قدرتی ندارد. اگر منظورشان این بود که به عنوان رسول این کارها را انجام دهد زهی لجاجت است، زیرا رسالت چنین اقتضائاتی ندارد. تنها افتضای رسالت رساندن پیامهای الهی به مردم است، نه اینکه قدرت غیبی خود را هم به او واگذار کند. و خداوند هم منزه از چنین تفویضی است. البته بعید ننیست که «سبحان الله» برای تعجب آمده باشد چون مقام اقتضای آن را دارد.  

*وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قالوا أبَعَثَ اللهُ : استفهام در این جمله، انکاری است، و این جمله حکایت حال کفار و وضع اعتقادات ایشان است. انکار نبوت با اقراربه ثبوت اله، از عقاید بت پرستان است و همین قرینه است که مقصود از «ناس» این اینجا بت پرستان است و مراد از ایمانی که زیر بارش نمی­رفتند ایمان به رسالت است.

معنای آیه: چه چیز آنها را از پذیرش ایمان به رسالت باز داشت؟ تنها چیزی که آنها را باز داشت این بود که می­پنداشتند رسول نمی­تواند از جنس بشر باشد.   

*قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً (95)

عنایت الهی چنین تعلق گرفته که اهل زمین را هدایت فرماید و این شدنی نیست مگر با نزول وحی از آسمان. پس زندگی شبر زمینی است و هدایت هدایتی که خداوند بر خود واجب کرده است تنها از راه وحی آسمانی و به وسیله­ی یکی از فرشتگان عملی است. هر چند که همه­ی افراد بشر قابلیت دریافت این وحی را ندارند و تنها آن عده­ی معدودی از انسانها ـ پیامبران ـ که همانند فرشتگان پاک هستند قابلیت دریافت دارند.

پس اصراری که برخی از مفسران دارند که بگویند منظور آیه این است که رسول هر جنسی از جنس خودش است بی اساس است.

*قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی‏ وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیراً (96)

پس از احتجاج مزبور و پس از آنکه باز هم بر انکارخود افزودند، اینک به رسول گرامی خود دستور می­دهد که مسأله را به گواهی خدا واگزار نماید چونکه خداوند بر همه­ی آنچه که از او و از دیگران سر می­زند شاهد است و می­داند که پیامبرش وظیفه­ی دعوت خود را تمام و کمال انجام داده است و ایشان هم دعوت او را شنیدند و حجت بر آنها تمام شد.

بنابراین بازگش معنای جمله­ی مورد بحث به این می­شود که ای پیامبر من! دیگر حجت و مجادله با ایشان را بس کن و امر را به مالک امور واگذار تا او هر طور که می­خواهد حکم نماید. 

 پی نوشت: [1]. سبأ 9

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»

 



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:19 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (17) آیات 86 تا 89

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

(خلاصه ی تفسیر المیزان)  

*وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکیلاً (86)

کلامی است متصل به ماقبلش، زیرا آیه­ی قبلی اگر چه متعرض مطلق روح بود، اما بر حسب سیاق آیات مورد بحث که در قرآن گفتگو داشت می­فهمیم که مقصود از آن خصوص آن روحی است که از آسمان بر رسول خدا نازل می­شود و قرآن را به او القا می­کرد.

معنای آیه:آن روح که بر تو نازل می­شود و قرآ را بر تو القا می­کند از تحت قدرت ما خارج نیست و قسم می­خورم که اگر بخواهیم همان روح را که کلمه­ی القاء شده­ی ما به توست، از بین می­بردیم، آن وقت است که دیگر کسی را به نفع تو و علیه ما وکیل به آن باشد نخواهی یافت (کسی را نخواهی یافت که از تو دفاع نموده و ما را مجبور به برگرداندن آن نماید). لذا:

1.      مراد از «الذی اوحینا الیک» آن روح الهی است که کلمه­ی القا شده به رسول خدا بوده وهمان حقیقتی است که در آیه­ی «و کذلکاوحینا الیک روحا من امرنا» بدان اشاره دارد.

2.      مراد از وکیل، وکیل مطالبه و برگرداندن آن چیزی است که خداوند گرفته، نه وکیل در حفظ قرآن و تلاوت آن.

*إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبیراً (87)

تقدیر چنین است: آن موهبتی که به تو عطا شد (نازل شدن روح و ملازمتش با تو) به تو ندادند مگر به عنوان رحمتی از پرودگارت؛ آنگاه در مقام منت نهادن به پیامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله آن رحمت را به عبارت «همانا فضل او بر تو بسیار است» تعلیل نموده است. 

*قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً (88)

ظهیر: کمک کار و مأخوذ از «ظهر» مانند رئیس که مأخوذ از «رأس» است.

تحدی در این آیه ظهور در این دارد که به تمامی خصوصیات قرآن و صفات کمالی آن تحدی شده زیرا اگر منظور صرفا تحدی به فصاحت و بلاغت بود بزومی نداشت که همه­ی جن و انس را وارد در تحدی کند بلکه باید تحدی را منحصر در اعراب می­کرد.

*وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً (89)

تصریف امثال: به معنای گرداندن و دوباره آوردن و با بیانهای مختلف ایراد کردن است.

من کل مثل: کلمه­ی «من» در این جمله برای ابتدای غایت است. 

اکثر الناس: به جای «اکثرهم» اسم ظاهر آمد و سرّ آن این اسن که سر کفران آنها این است که «ناس» هستند مانند «و کان الإنسان کفورا» که کفران خاصیت انسان است.

معنا: سوگند می­خوریم که ما در این قرآن برای مردم مثلهای مکرر آوردیم ...

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»

 



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:16 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (16) آیه 85

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید  

(خلاصه ی تفسیر المیزان)  

*وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (85)

روح: این کلمه در لغت به معنای مبدأ حیات است که جاندار به وسیله­ی آن قادر به احساس و حرکت ارادی است

روح در بسیاری از آیات قرآن تکرار شده و در همه جابه این معنا نیامده است.

مثلا یکجا فرموده: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا»[1]، و نیز فرموده: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ».[2] که مراد از آن غیر روح حیوانی و ملائکه است.

از سوی دیگر می­بینیم که یکجا آورنده­ی قرآن را جبرئیل معرفی نموده «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّه»[3]، و در جای دیگر همین جبرئیل را روح الأمین خوانده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ * عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ * بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ»[4] و نیز فرموده: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّک»[5]. از این آیات معلوم می­شود که جبرئیل آورنده­ی روح است و روح حامل این قرآن خواندنی است.

از همین جا معلوم می­شود که مراد از «وحی روح» در آیه­ی «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»[6] نازل کردن روح القدس است، و نازل کردن روح القدس به آن جناب همان وحی قرآن است.

 اگر نسبت وحی را به روح داد با اینکه روح از موجودات عینی است و وحی به معنای کلام پنهان است، از این باب است که این سلسله­ی از موجودات (ارواح) موجودات همانگونه که مقدس هستند یکی از کلمات خدای تعالی هستند آنگونه که در قرآن عیسی بن مریم را کلمه­ی خود نامید و فرمود: «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْه‏».[7]

پس وقتی جایز باشد که روح را کلمه بنامیم، جایز خواهد بود که آن را وحی بنامیم. و اگر عیسی علیه­السلام را کلمه­ای از خود دانسته بدین جهت است که پیدایش عیسی بوسیله­ی کلمه­ی «کن» بوده است بدون اینکه سببهای عادی که در تکون انسان دخالت دارند در او دخالت داشته و واسطه شده باشند به شهادت این آیه: «إِنَّ مَثَلَ عیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[8]. خداوند برای روشن نمودن حقیقت روح فرمود: «قل الروح من امر ربی» و ظاهر کلمه­ی «من» بیان حقیقت جنس است. آنگاه امر را بیان کرده و می­فرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[9]

«امر»، عبارت است از وجود هر موجود از این نقطه نظر که تنها مستند به خدای تعالی است؛ و «خلق»، عبارت است از وجود هر موجود از جهت اینکه مستند به خدای تعالی است با وساطت علل و اسباب.

«إِنَّ مَثَلَ عیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[10]، در این آیه نخست خلقت آدم را ذکر نموده و ارتباط آن را با خاک که یکی از اسباب ظاهری است بیان می­کند سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چیزی دیگر با تعبیر «کن» خاطر نشان می­سازد (دقت فرمایید).

همچنین نظیر این آیه: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ ... ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر»[11]، زیرا ایجاد خدای سبحان را که منسوب به خود اوست و سلسله­ی علل، تخلل و واسطه نیستند خلق دیگری نامیده.

نتیجه:

1.      امر عبارت است از کلمه­ی ایجاد آسمانی و فعل مختص به ذات خداوند بدون تخلل اسباب و علل و این امر با هیچ خصیصه­ی مادی قابل قیاس نیست.

2.      امر در هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز، برای هر چیزی ملکوت و امری است آنچنان که فرمود: «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[12]«تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر»[13]

­خدای سبحان امر روح را به اوصاف مختلفی توصیف کرده است:

یکی این که آن را به تنهایی ذکر کرده است. «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا»[14]

1.      این روح گاهی با ملائکه است «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِک»[15]‏

2.      گاهی هم آن حقیقتی است که در عموم آدمیان نفخ و دمیده می­شود. «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[16]‏

3.      گاهی دیگر به آن حقیقتی که با مؤمنین است اطلاق می­شود. «أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه»[17]‏

4.      گاهی دیگر آن حقیقتی نامیده شده است که انبیاء با وی در تماسند: «وَ آتَیْنا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس»[18]‏«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»[19]

5.      گاهی به آن حقیقتی اطلاق می­شود که در حیوانات و نباتات زنده وجود دارد چون حیات متفرع بر داشتن روح است.

وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً: آن علم به روح که خداوند به شما داده اندکی از بسیار است. زیرا روح موقعیتی در عالم وجود دارد که شما از آن بی­خبرید.

اختلاف اقول درباره­ی کلمه­ی «روح» در این آیه :

1.      مراد از آن همان روحی است که در «یوم تقوم الروح و الملائکه صفا» از آن نام برده شده است. ولی دلیلی بر آن اقامه نکرده­اند.

2.      مراد از آن ، جبرئیل است زیرا خداوند او را روح نامیده است «نزل به الروح الأمین علی قبلک». ولی این دلیل نمی­شود که هر جا در قرآن روح آمد باشد منظور جبرئیل باشد.

3.      مراد از روح، قرآن کریم است چون خداوند آن را روح خوانده است. و مردم می­پرسند این قرآن از امر خداست یا از ناحیه­ی تو؟ بگو از ناحیه­ی امر خداست و غیر او کسی قادر نیست که مانند آن را بیاورد و علم شما به قرآن بسیار کم است. همان ایراد سابق در اینجا هم وارد است. علاوه بر این که منظور از روح در «و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» قرآن نیست

4.       مراد از روح، روح انسانی است، چون متبادر از آن هر جا که اطلاق شود همین معناست و پاسخ «قل الروح من امر ربی» در حقیقت طفره رفتن از جوب است و نهی از غور در فهم روح است. اشکال آن این است که ما این تبادر را قبول نداریم

5.      مراد از روح، مطلق روحهایی است که در قرآن آمده، و منظور آنها این است که آیا این روحها قدیمند یا حادث. جواب داده که روح حادث از امر خدا و فعل او است. اشکال: هر چند این تعمیم صحیح است ولی ارجاع سؤال به حدوث و قدم روح، ادعایی است بدون دلیل. 

پی نوشتها:    [1]. نبأ 38   [2].قدر 4   [3] بقره 97   [4]. شعراء 193 تا 195   [5]. نحل 102    [6]. شوری 52    [7]. نساء 171   [8]. آل عمران 59  [9]. یس 82 و 83   [10]. آل عمران 59.     [11]. مؤمنون 13 و 14    [12]. انعام 75    [13]. قدر 4   [14]. نبأ 38   [15]. بقره 97   [16]. ص 72   [17]. مجادله 22   [18]. بقره 87   [19]. شوری 52
«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»

 



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:15 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (15) آیات 82 تا 84

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

(خلاصه ی تفسیر المیزان)  

*­وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (82)

من : بیانیه است که موصول «ما» در «ما هو شفاء» را معنا می­کند.

شفاء : با توجه به این که شفا باید مسبوق به مرض باشد معلوم می­شود که دلهای بشر احوالی دارند که اگر باید به قرآن عرضه شوند وگرنه همانند جسم مریض می­شود، این معنا از فطری بودن دین هم استفاده می­شود.

قرآن کریم از افرادی نام می­برد که در قبلهایشان مرض است و این مرض چیزی غیر از کفر و نفاق است:

«لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ»[1] ، «وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلا»[2]

این مرض چیزی است که ثبات قلب و استقامت نفس را مختل می­کند و علاوه با مراتب نازل ایمان هم منافاتی ندارد. البته این مرض نسبت به مراتب عالیه­ی ایمان شرک تلقی می­شود، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[3]

قرآن کریم با حجتهای قاطع، مواعظ شافی، داستانها و مثلهای عبرت آمیز، انواع شک و تردید و شبهاتی را که در عقاید حق و معارف حقیقی می­شود از بین برده است، لذا قرآن شفای دل مؤمنین است.

رحمت افاضه­ای است که به وسیله­ی آن کمبودها جبران گشته و حوائج برآورد می­شود. و قرآن دل آدمی را به نور علم و یقین منور می­گرداند.

پس قرآن از این نظر شفاست که صفحه­ی دل را از انواع مرضها پاک می­کند و از این نظر رحمت است که صحت و استقامت فطری دل را به وی برمی­گرداند.

و لا یزید الظالمین الا خسارا: سیاق آیات بیان اثری است که قرآن در غیر مؤمنین دارد و آن اثر، عکس آن اثر نیکی است که درباره­ی مؤمنین بیان کرد، پس مراد از «ظالمین» غیر مؤمنین یعنی کفار هستند.

خسار به معنای ضرر دادن از اصل سرمایه است. کفار هم به دلیل ظلم و کفری که داشتند از سرمایه­ی اصلی خود یعنی فطرت کاستند، و چون بدون دلیل از قرآن اعراض کردند، همین قرآن خسران آنها را دو چندان کرد.

در آیه­ی شریفه زیاد شدن خسران کفار را مجازاً به خود قرآن نسبت داده، زیرا خسران ایشان در حقیقت اثر کفر خود آنان و سوء اختیارشان و شقاوت نفوسشان است.

*وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً (83)

«عرض» در مقابل طول است و در اجسام استعمال می­شود، سپس در غیر اجسام هم به کار رفت و «اعرض» یعنی عرض خود را نشان داد (روی برگرداند).

«نآ» از «نأی» به معنای دوری است، و «نأ بجانبه» یعنی برای خود جهت دوری از ما را انتخاب کرد. برخی از مفسرین آن را کنایه از تکبر و بلند پروازی می­دانند.

إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً: در اینجا آنگونه که نزول خیر را به خود نسبت می­دهد، شرّ را به خود نسبت نمی­دهد تا بفهماند که خداوند منزه از آن است که شری به وی نسبت داده شود، و نیز برای این که وجود شرّ امری نسبی است نه نفسی. یعنی هر شرّی که در عالم است (فقر، مرگ، نقص ثمرات و...) نسبت به مورد خودش شرّ است، اما نسبت به غیر خودش ـ مخصوصاً نسبت به نظام جمعی ـ خیری است که چیزی جای آن را نمی­گیرد.

پس هر چه خیر است معنایش این است که خداوند عنایتی به عین موردش داشته، و آن مورد منظور بالذات بوده و هر چه شرّ است شرّ بودنش این است که خداوند خیر غیر موردش را خواسته و عنایت الهی اولاً و بالذات متوجه غیر موردش شده، و قهراً نسبت به مورد باعث نقصان و یا مرگ و امثال آن شده است.

البته توجه داشته باشید که این حال غیر از حال انسانهای فطری است. انسانهایی که اسباب ظاهری را فراموش کرده به فطرت ساده­ی خود برگشته و همواره چشم امید به خداوند دارند. و خداوند در قرآن کریم متذکر هر دو گروه از این انسانها شده است:

«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ»[4]، «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً»[5] که آیه­ی دوم متذکر حالت فطری انسان است.

*قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبیلاً (84)

شاکله: از ماده­ی شکل می­باشد که به معنای بستن پای چارپا است، و طنابی که به پای چارپا می­بندند «شِکال» گویند و شاکله به معنای خوی و اخلاق است که ادمی را مقید می­کند تا به مقتضای آن رفتار کند، طریقه و مذهب را هم از این جهت شاکله گویند.

میان صفات درونی و نوع ترکیب نبیه­ی انسان یک ارتباط خاصی است، برخی عصبانی مزاج هستند و طبعا خیلی علاقمند به انتقام هستند. برخی شهوت شکم و جنسی دارند و همین موجب می­شود که آن را در رفتار خود بروز دهند و... البته همه­ی اینها فقط جنبه­ی اقتضا دارد و از حدّ آن تجاوز نمی­کند؛ لذا در همان حال عصبانیت هم انسان قدرت بر کنترل نفس را ازدست نمی­دهد.

اینکه برخی گفته­اند سعادت و شقاوت دو امر داتی است که هرگز از ذات خود تخلف نیم­کند سخنی باطل است. چرا که انسان به حکم فطرتش برای رسیدن به مقاصدش به تعلیم و تعلم و تربیت و انذار دست می­زند و این خود دلیل بر آن است که انسان بالفطره خود را مجبور به یکی از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمی­داند بلکه همواره خود را مخیر می­داند. «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏ * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى»[6]‏

تا اینجا ارتباط میان اعمال و ذات انسان بیان شد اما ارتباط دیگری هم در میان اعمال و ملکات آدمی و میان اوضاع و احوال جوّ زندگی او و عوامل خارج از ذات او است که در ظرف زندگی او حکمفرما است مانند آداب و رسوم و عادتهای تقلیدی

این رابطه هم غالباً از حدّ اقتضا فراتر نمی­رود و لیکن گاهی آنچنان ریشه­دار می­شود که دیگر امیدی به از بین رفتن آن نمی­ماند، به خاطر اینکه در اثر مرور زمان ملکاتی ـ رذیله و فاضله ـ در قلب رسوخ پیدا می­کند. «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»[7] لیکن در این حال هم صحت تکلیف و اقامه­ی حجت علیه چنین افرادی جایی نمی­رود، چون اگر تأثیر دعوت در آنها ممتنع گشته به خاطر سوء اختیار خودشان است. و امتناع با اختیار منافی اختیار نیست.

وجه اتصال با آیات قبل: گویا در آیات قبل که سخن از شفا و رحمت بودن قرآن برای مؤمنین و خسران بودن آن برای ظالمین است کسی اعتراض کرده باشد که چرا باید میان بندگانش فرق بگذارد؟! اگر این تفاوت نبود غرض اصلی از رسالت بهتر تأمین می­شد! خداوند می­فرماید: «کل یعمل علی شاکلته» یعنی ما تفاوت قائل نشدیم بلکه این خود مردمند که اعمالشان بر طبق شاکله و فعالیتهای موجودشان صادر می­شود. خداوند که به اسرار و نهان انسانها آگاه است بهتر می­داند که چه کسی شاکله­ی معتدل و چه کسی شاکله­ی عادل دارد، کدام آسانتر به راه هدایت می­آید و کدام از راه هدایت بهره­ای نمی­برد در نتیجه از قرآن برای ظالمان چیزی جز بیشتر شدن خسران نمی­ماند مگر آن که دست از ظلم بردارند و از قرآن منتفع شوند.

اهدی: نکته­ی تعبیر از آن به صیغه­ی افعل تفضیل این است که شاکله امری حتمی و تخلف پذیر نیست و دارنهد­ی شاکله­ی ظلم ـ ولو به سختی و کندی ـ می­­تواند دست از ظلم بکشد و راه عدالت را در پیش گیرد.  

پی نوشتها:    [1]. احزاب 60   [2]. مدثر 31  [3]. یوسف 106   [4]. اسری 67  [5]. یونس 12  [6]. نجم 39 و 40   [7]. بقره 6 و 7
«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»


[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:8 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (14) آیات 73 تا 81

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

(خلاصه ی تفسیر المیزان)  

*وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً (73)

إن: مخفف «إنَّ» است به دلیل اینکه لام بر سر «لیفتنونک» در آمده است.

خلیل: از خلت و به معنای صداقت است.

أوحینا إلیک: مراد قرآن است. مشرکین از رسول خدا صلی­الله­علیه­وآله در خواست کردند که دست از بدگویی خدایان آنها بردارد و غلامان و کنیزان بی شخصیت آنها را که مسلمان شده­ و به وی گرویده­اند از خود دور کند چون عارشان می­شد که در کنار آنها یکجا بنشینند و آیات خدای را بشنوند. 

*وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً (74)

تثبیت: به معنای عصمت و حفظ الهی است.

رکون: به معنای کمترین میل است. در آیه جواب «لو لا» را خود رکون قرار نداد بلکه «نزدیک شدن به رکون» قرار داد، و این خود دلالت بر آن دارد که پیامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله نه تنها میل به کفار نکرد بلکه نزدیک به میل هم نشد.

*إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً (75)

آیه در سیاق تهدید است.

ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ: مراد دو چندان شدن عذاب زندگی و مرگ است.

ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً: مراد تشدید در تهدید است. یعنی در این صورت عذاب واقع خواهد شد و هیچ راه گریزی از آن نخواهی یافت.[1]

*وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً (76)

استفزاز: به معنای سوق دادن و تحریک خفیف و آسان است.

الأرض: الف و لام در آن برای عهد است، و مقصود زمین مکه­ی معظمه است.

خلاف: به معنای بَعد است.

قلیل: مقصود زمان اندک است.

معنای آیه: مشرکین نزدیک بود که تو را وادار کنند تا از مکه بیرون شوی، و اگر ایشان تو را بیرون می­کردند، بعد از رفتن تو، زمان زیادی زنده نمی­ماندند، بلکه پس از مدّت کوتاهی همه هلاک می­شدند.

*سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْویلاً (77)

تحول: به معنای نقل چیزی است از حالی به حال دیگر. 

سنَّه مَن: این کلمه در تقدیر «لسنَّ? مَن» است، یعنی مانند سنت کسی که ما فرستادیم و این جار و مجرور متعلق به جمله­ی «لا یلبثون» است یعنی دیری نمی­پایید که مردم مکه مانند سنت کسی که قبل از تو فرستادیم می­شدند.

این سنت، سنت خداوند است و اگر آن را به پیامبر استناد داد برای این است که خداوند خداوند این سنت را به خاطر پیامبرش قرار داده است، بدین دلیل که بعدش فرمود: «و لن تجد لسنتنا تحویلا» و در جای دیگر فرمود: «وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فی‏ مِلَّتِنا فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمینَ».[2]  

*أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (78)

دلوک الشمس: «دلوک» به معنای زوال آفتاب و رسیدن به حدّ ظهر است. مبرد گفته که دلک شمس به معنای غروب آفتاب است و اصل آن از «دلک» است که به معنای «مالیدن» است و اگر ظهر را دلوک گفته­اند بدین جهت است که از شدّت روشنایی هر کس به آن نگاه کند چشم خود را می­مالد، و اگر غروب آفتاب را دلوک شمس خوانده­اند باز برای این است که بیننده چشم خود را می­مالد تا درست درک کند.(مجمع البیان) 

غسق اللیل: هنگامی که تاریکی شب پدید می­آید. مفردات گوید به معنای شدت ظلمت شب است.  

در تفسیر آیه میان مفسرین اختلاف است. از اهل بیت علیهم­السلام به طریق شیعه روایت شده است که «دلوک الشمس» هنگام ظهر و «غسق اللیل» نصف شب است. بنابراین روایت آیه از اوّل ظهر تا نصف شب را شامل می­شود، و نمازهای واجب یومیه که در این قسمت از شبانه روز باید خوانده شود چهار نماز است و با انضمام نماز صبح که جمله­ی «و قرآن الفجر» دلالت بر آن دارد نمازهای پنجگانه­ی یومیه است.

قرآن الفجر: عطف به «الصلاه» است. ای «اقم قرآن الفجر». از طریق عامه و خاصه روایت است که نماز صبح مشهود دو گروه از ملائکه­ی شب و روز است.

*وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (79)

تهجد: به معنای «هجود» است که در اصل بهمعنای خواب است، و تهجد به معنای بیداری بعد ار خواب است.

به: ضمیر در آن به «قرآن» یا به کلمه­ی «بعض» که از «من اللیل» استفاده می­شود برمی­گردد.

نافله: از ماده­ی «نفل» به معنای زیادی است.

گفته­اند که کلمه­ی «من اللیل» از قبیل اغراء و نظیر «علیک باللیل» می­باشد، و حرف «فاء» نظیر فاء در «فإیای فارهبون» است.

مقاما محمودا: «مقام» ممکن است مصدر میمی و به معنای بعث باشد، در این صورت مفعول مطلق جمله­ی «لَیَبعَثَکَ» است (باشد که پروردگارت تو را بعث کند بعثی پسندیده). و ممکن است که اسم مکان بوده و آنگاه بعث به معنای اقامه و یا متضمن معنای اعطاء و امثال آن باشد (باشد که پروردگارت تو را به مقامی محمود به پا دارد).

خداوند متعال محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هیچ قیدی به آن نزده است، و این خود می­ساند که مقامی مذکور مقامی است که هر کس آن را می­پسندد و آن مقام شفاعت کبرای رسول خدا صلی­الله­علیه­وآله است. 

*وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً (80)

مُدخَل: مصدر میمی به معنای داخل کردن است و نیز «مُخرَج». اگر ادخال و اخراج را به صدق اضافه کرده است به این عنایت است که با صداقت وارد هر امری شود نه اینکه ظاهرش مخالف باطنش باشد و یا اینکه یک طرفش متضاد با طرف دیگر باشد. مثل این که با زبان خدای را بخواند و در قلب منظورش موجه شدن در میان مردم باشد. یا در یک قسمت خدای را با خلوص بخواند و در قسمت دیگر غیر خدای را هم شرکت دهد. خلاصه منظور جمله این است که صدق سراپای وجود انسان را بگیرد. اگر چیزی می­گوید، خود بدان عمل کند. بنابراین برگشت کلام به این می­شود که مثلاً بگوییم: خدا یا امور مرا آنچنان سرپرستی کن که صدیقین را سرپرستی می­کنی.   

وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً: یعنی سلطنتی یاری شده، به این معنا که مرا در تمامی مهماتم و در هر کاری که مشغول می­شوم یارری کن. اگر مردم را به دین تو دعوت می­کنم مغلوب نشوم، و حجت­های باطله­ی ایشان یا هر فتنه­ی دیگری مرا مغلوب نکند و به وسوسه­ای از شیطان گرفتار نشوم.

با توجه به اطلاق مطلب هیچ وجهی برای گفتار برخی مفسرین باقی نمی­ماند که منظور از دخود دخول به مدینه و منظور از خروج، خروج از مکه است (مجمع البیان) یا منظور از دخول، دخول در قبر و منظور از خروج، خروج از قبر است. (فخر رازی) 

*وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (81)

زهوق: به معنای هلاکت و بطلان است.

به رسول خدا امر شده که ظهور حق را به همه اعلام کند، وچون این آیه در سیاق آیات قبلی از آیه­ی «و إن کادوا لیفتنونک» تا آخر سه ایه واقع شده منظور از آن این است که مشرکین را دلسرد نموده واعلام کند که برای همیشه از او مأیوس باشند. و آیه دلالت دارد که باطل هیچ گاه دوام نخواهد یافت، همچنانکه در جای دیگر راجع به این معنا فرمود: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ».[3]

پی نوشتها:    [1]. برخی گمان می­کنند که اگر گناه کنند و اطاعت از شیطان نمایند خداوند آنها را عذاب نمی­کند و حال آنکه می­بینیم خداوند متعال بهترین خلقش را اینگونه تهدید می­کند تا چه رسد به دیگران!   [2]. ابراهیم 13  [3]. ابراهیم 26

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»

 



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:4 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (13) آیات 66 تا 72

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید­

(خلاصه ی تفسیر المیزان)  

آیات 67 تا 72 در مقام تکمیل آیات قبلی است و مسأله­ی «استجابت دعا» و «کشف ضر» را که آیات قبل از امثال بتها و خدایان نفی می­کرد درباره­ی خدای سبحان اثبات می­کند. بله! درست است که هر دو گروه از آیات حجحتی مستقل هستند که یکی دال بر بطلان الوهیت خدایان و دیگری دال بر اثبات الوهیت خدای سبحان است اما چون که آیات طایفه­ی اوّل با کلمه­ی «قل» شروع شد اگر آیات طایفه­ی دوم هم دلیل جداگانه­ای بود جا داشت با همین کلمه شروع شود؛ اما در این آیات چنین کلمه­ای به کار نرفته است پس معلوم می­شود که این دو دسته از آیات مجموعاً احتجاج واحدی هستند که رسول خدا مأمور شده آن را به مشرکین القاء نماید.  

*رَبُّکُمُ الَّذی یُزْجی‏ لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحیماً (66)

یزجی: این کلمه از «ازجاء» است که به معنای سوق دادن چیزی است از حالی به حالی دیگر.

فلک: جمع «فلکه» است که به معنای کشتی است.

لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: طلب رزق را از این جهت «ابتغاء الفضل» خوانده که رزق، فضل وجودی از خدای تعالی است. «من» هم ابتدائیه یا تبعیضیه است.  

*وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الإِنْسانُ کَفُوراً (67)

الضر: سختی و گرفتاری. مس ضر در دریا به معنای مشرف شدن به غرق به خاطر طوفانی شدن دریاست.

ضل: «ضلال» به معنای محو شدن خاطره­ها است نه گم گردن راه.

تدعون: مراد از «دعا» طلب کردن است نه دعای عبادت. لذا شامل اله حق و باطل می­شود و استثناء «إلا» هم استثناء متصل است.

البته ظاهراً مراد از «ضلال» همان معنای معروف آن یعنی «راه گم کردن است» و مراد از «من تدعون» تنها آلهه­ای است که به غیر خدا می­خوانند، و استثناء هم استثناء منقطع است. ...

*أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکیلاً (68)

خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه، و «خسف الله به الأرض» بدین معناست که خداوند او را در زمین پوشاند.

حاصب بنا به گفته­ی مجمع البیان بادی است که از شدت، سنگ ریزه­ها را از جای بکند.

استفهام توبیخی است.

*أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعیدَکُمْ فیهِ تارَةً أُخْرى‏ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبیعاً (69)

قصف: شکستن و خرد کردن شدید، و «قاصف» بادی است که کشتی­ها و ساختمانها را در هم می­شکند.

تبیع: به معنای تابع است. ضمیر «فیه» به «بحر» و ضمیر «به» به «غرق» یا به «ارسال» برمی­گردد.

در «لکم علینا» التفاتی به کار رفته است. قبلا خداوند از خود با لفظ غایب یاد کرد و اینجا با لفظ متکلم با غیر آمده است. گویا نکته این است که می­خواهد این آیه را با آیات بعدی که سیاق متکلم مع الغیر دارد در یک سیاق در آورد.

*وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً (70)

این آیه در سیاق منت نهادن است، البته منتی آمیخته با عتاب. خداوند پس از آن که فراوانی نعمتهای خود را ذکر نمود و انسان در مقابل پروردگار خود را فراموش کرد و روی برگرداند، در این آیه خلاصه­ای از نعمتهای خود را برمی­شمارد، باشد که انسان متنبه شود، اما انسان این نعمت را نیز همانند نعمتهای دیگر کفران می­کند.

از همینجا معلوم می­شود که مراد آیه جنس بشر است نه همه­ی افراد بشر! مقصود از «تکریم» اختصاص دادن به شرافتی است که در دیگران نباشد. تکریم معنایی است نفسی و در آن کاری به غیر نیست و تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است؛ اما در تفضیل منظور این است که شخص مورد نظر از دیگران برتری یابد، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. با توجه به این مطلب می­گوییم: انسان در میان سایر موجودات عالم از خصوصیت ممتازی به نام عقل بهره­مند است، و معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که او در سایر خصوصیات هم گوی سبقت را از موجودات دیگر برده است، وهر کمالی که در سایر موجودات هست حدّ اعلای آن در انسان موجود است.

انسان به برکت همین عقل، از دیگر موجودات امتیاز یافته؛ لذا فنونی را در نظم تدبیر اجتماع به کار می­برد که در هیچ موجود دیگری نمی­بینیم. انسان برای رسیدن به این اهداف، سایر موجودات را استخدام می­کند و هر روز به پیشرفت جدیدی دست می­یابد.

در حالی که سایر موجودات اینگونه نیستند.

اما مواردی جزئی مثل «نطق و گویایی» ، «راه رفتن بر روی دو پا» , «خوش ترکیبی» ، «تسخیر سایر مخلوقات» و ... هیچ یک صحیح نیست، بلکه روایات اینها را به عنوان مثل ذکر کرده نه اینکه مراد از آن خصیصه اینها باشد. (از باب ذکر مصداق نیست. تأمل) چون برخی از آنها بعد از داشتن عقل، پیدا شده می­شود (مانند «خط» و «نطق» و «تسخیر سایر موجودات») ، برخی دیگر از مصادیف تفضیل است نه تکریم چون در سایر مخلوقات هم به نحو ضعیف یافت می­شود و برخی دیگر، از مدلول آیه خارج است؛ چرا که آیه مربوط به خصیصه­های دنیوی و مادّی است و آنها مربوط به تکریمهای معنوی و آخرتی است (مانند «آفرینش پدر آدمیان به دست خود» و «قرار دادن خاتم انبیاء صلی­الله­علیه­وآله در میان انسان»). 

و حملناهم فی البر و البحر: ما آنها را در دیرا سوار بر کشتی و در خشکی سوار بر چار پایان و غیر آن کردیم تا به مقاصد خود برسد، و این خود یکی از مظاهر تکریم بشر است.

و رزقناهم من الطیبات: مقصود از «طیبات»، اقسام میوه­ها و هر چیزی است که انسان از آن متنعّم شود و لذت ببرد و عنوان رزق بر آن صادق باشد. و این هم یکی از مصادیق تکریم است. پس عطف این دو جمله­ی «و حملناهم» و «و رزقناهم» بر «تکریم» عطف مصداقی است که از عنوانی کلّی انتزاع شده است.

و فضلناهم علی کثیر ممَّن خلقنا تفضیلا: مراد از «مَن خلقنا»، انواع حیوانات دارای شعور و نیز جنّ است. قرآن انواع حیوانات را ه مامتهایی زمینی برشمرده که به منزلله­ی صاحبان عقل هستند. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ»[1] این احتمال با معنای آیه مناسبتر است چرا که غرض از آیه بیان آن جهاتی است که خداوند با آن آدمی را بر بسیاری از موجودات این عالم برتری داده و این موجودات ـ تا جایی که ما سراغ داریم ـ جن و حیوانات هستند؛ اما ملائکه شامل آیه نیستند، چرا که دنیایی نیستند. لذا از فضیلت با عبارت «کثیر» یاد کرد و در مقابل آن ملائکه هستند که از محل گفتار خارج هستند.

از آنچه که گذشت چند مطلب روشن می­شود:

هر یک از «تفضیل» و «تکریم» ناظر به یک دسته از نعمتهای الهی است. تکریم به جهت نعمت عقل است که به موجود دیگری داده نشده، و تفضیل به جهت نعمتهایی است که به سایر موجودات هم داده شده اما به انسان سهم بالاتری اختصاص داده شده است. (مانند طعام، اطفای غریزه­ی جنسی، لباس و مسکن)

برخی هم گفته­اند که کلمه­ی «کثیر» در آیه به معنای «جمیع» است وکلمه­ی «من» بیانیه است، و معنایش این است که ما انسان را از هر چه که خلق کرده­ایم با همه­ی کثرتشان برتری داده­ایم. این قول قولی سخیف است که سیاق و آیه بر آن دلالت ندارد.

گفتاری در برتری انسان از ملائکه:

مسلمین اختلاف دارند که انسان و ملک کدامیک برترند؟ قول معروف که قول منسوب به اشاعره است این است که انسان افضل است و مراد انسانهای مؤمن هستند. دلیل آنها هم یکی همین آیه است که کلمه­ی کثیر را به معنای جمع گرفته­اند، و دلیل دیگرشان روایتی است که مؤمن را نزد خداوند گرامی­تر از ملائکه می­داند. این رأی از مذهب شیعه هم معروف است و چه بسا استدلالشان این باشد که ملائکه قادر بر معصیت نیستند و فطرتا مطیع خدایند به خلاف انسان که با اختیار انجام معصیت، آن را ترک می­کند. البته در میان اشاعره برخی به طور کلی هم قائل به این قول نیستند و برخی دیگر قائل به تفصیل هستند.

اطاعت وقتی ارزش پیدا می­کند که مخاطب به امر قادر بر ترک آن هم باشد. اما اگر اینگونه نباشد مسأله فرق می­کند. به عنوان مثال در نهی از زنا، یک مرد عنین یا یک پیر مرد با یک جوان قوی مساوی نیستند. اگر آنعنین زنا نکرد، نمی­گوییم اطاعت کرده ولی اگر آن پیرمرد زنا نکرد اطاعت کرده و اگر آن جوان زنا نکرد می­گوییم اطاعت بیشتری کرده است. اما در ملائکه چون راهی به سوی معصیت ندارند، اگر خطابهای مولوی خداوند را اطاعت کردند اطاعتشان نظیر زنا نکردن عنین و یا چیر فرتوت است، بنابراین انسان که مجهز به وسایل گناه است ولی گناه نمی­کند از ملادکه برتر است.

اشکال این تقریر آن است که اگر تمام باشد اطاعت ملائکه ارزشی نخواهد داشت و چون انقاد ذاتی هیچ وقت از ذات آنها تخلف نمی­کند، اطاعت آنها، اطاعت حقیقی نیست و اگر هم اطاعت بگوییم، مجازی خواهد بود. لکن خداوند متعال در موارد متعددی از قران کریم، ملائکه را دارای مقام قرب دانسته و آنها را گرامی داشته است.

پس حق مطلب این است که صرف امکان فعل و ترک، ملاک اصلی فضیلت و بهتری اطاعت او نیست، بلکه اطاعت بشر از این جهت افضل است که کاشف از صفای طینت و حسن سریره­ی او است. چه اینکه عبادت و اطاعت شخص دارای نفس پلید ـ همچون منافقین ـ هیچ ارزشی ندارد. پس ملاک فضیلت اطاعت خلوص در عبادت است و همین است که او را از معصیت به سوی عبات می­کشاند.

بنابراین ذات ملائکه که قوامشان بر طهارت و کرامت است از ذات انسان که با غضب و شهوت مشوب است افضل است. لذا اعمال فرشته خالصتراز اعمل انسان است. البته امکان دارد که این انسان هم کمال ذاتی خود را به حدی برساند که در اثر بدست آوردن استعدادهای تازه به مقام قربی دست یابد و نورانیتش از نورانیت ذاتی ملائکه افزون شود، و ظاهر کلام خداوند هم این امکان را تأیید می­کند. برای این که در داستان خلق آدم خداوند به ملائکه فرمود: این موجود در تحملعلم به اسماء، قدرتی دارد که شما ندارد. و همین تحمل مقامی است که باطن انسان را از فساد و سفک دم حفظ می­کند. همچنین سجده­ی ملائکه بر انسان، از باب خضوع ایشان در برابر مقام کمال انسانی بوده، و آدم جنبه­ی قبله را برای ایشان داشته است.

*یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً (71)

یوم: مقصود روز قیامت است. تقدیر چنین است: «اذکر یوم فلان ...».

امام: به معنای مقتدا است. در قرآن عده­ای به امام هدایت معرفی شده­اند و عده­ای هم به امام کفر و ضلالت. «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما»[2]، «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[3]،

«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر»[4] و نیز تورات را امام خوانده است «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماما»[5] و لوح محفوظ را امام خوانده است و فرموده: «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فی‏ إِمامٍ مُبین»‏[6].

از آیه­ی مورد بحث فهمیده می­شود که برای هر طایفه از مردم امامی است غیر از امام طایفه­ی دیگر لذا منظور امام در لوح محفوظ نیست چرا که مراد از آن یک امام است. همچنین آیه­ی مورد بحث همه­ی شامل همه­ی مردم ـ اعم از اولین و آخرین ـ است. حال با توجه به این که اوّلین کتاب آسمانی بر حضرت نوح علیه­السلام نازل شده است[7]، نمی­شود گفت که منظور آیه­ی مورد بحث کتاب انبیاء است، چرا که لازمه­اش این می­شود که امتهای قبل از نوح امام نداشته باشند.  

پس مراد از «امام طایفه» همان اشخاصی هستند که مردم هر طایفه به آنها اقتداء می­کنند. همچنین از آیه­ی «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود»[8] و بسیاری ایات دیگر استفاده می­شود که اهل ضلالت هیچوقت از اولیایشان جدا نمی­شوند و لازمه­ی آن این است که در روز قیامت هم با آنها محشور شوند.

علامه بر این کلمه­ی «بإماهم» مطلق است و شامل کسانی است که مردم او را به امامت انتخاب کرده­اند نه کسانی که خداوند آنها را به امامت انتخاب کرده.

پس چنین نیست که در روز قیامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند و مثلا گفته شود: «ای امت موسی»، «ای آل فرعون» زیرا نتیج هو فرع جمله­ی «ندعوا کل اناس بإمامهم»، این دو فقره است که: «فمن اوتی کتابه بیمینه» و «و من کان فی هذه اعمی...» است و اگر دعوت به امام بدین معنا باشد،دیگر ربطی میان آن و دو فقره­ی دیگر باقی نمی­­ماند. به خلاف اینکه بگوییم مراد از «ندعوا» را «احضار» بگیریم که هر طایفه­ای با پیشوای خود احضار شده و آن که به امام حق اقتدا کرد هنامه­ی اعمالش بدست راستش داده شود و هر که از معرفت امام حق در دنیا کور بوده است در آنجا هم کور خواهد بود.

*وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً (72)

مقابله­ی میان «فی هذه» و «فی الآخره» می­رساند که مقصود از «هذه» همین زندگی دنیاست. و سیاق آیه در مقام یکسانی دنیا و آخرت می­رساند که مراد از کوری در آخرت، کوری چشم نیست، بلکه نداشتن بصیرت است همچنانکه مراد از کوری در دنیا هم همین معناست. «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُور»[9]. البته با توجه به این که روز قیامت روز نمایان شدن سریره­ها و نهانهاست، کسی که در آن روز کور دل باشد، کور چشم هم خواهد بود.

 پی نوشتها:     [1]. انعام 38  [2]. بقره 124   [3]. انبیاء 73   [4]. توبه 12    [5]. هود 17   [6]. یس 12  [7]. بقره 213.  [8]. هود 98  [9]. حج 46

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»

 



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:2 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (12) آیات 63 تا 65

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

 (خلاصه ی تفسیر المیزان) 

 *قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63)

برخی گفته­اند: امر «إذهب» امر حقیقی نیست بلکه کنایه از آزادی است. یعنی برو هر کاری دلت خواست انجام بده!

برخی دیگر گفته­اند: امر «إذهب» احر حقیقی است، و عبارت اخرای «اُخرُج منها فإنَّک رجیم» است.

کلمه­ی «موفور» به معنای کامل است، و جزای موفور آن جزایی است که چیزی از ان ذخیری نگردد و همه­اش داده شود.

*وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (64)

استفزز: هُل دادن به آرامی و به سرعت.

أجلب: «جلب» سوق دادن به وسیله­ی سائق است و «جلبه» به معنای صوت است. وقتی که به باب افعال رفت و گفته شد: «أجلِبتُ علیه» یعنی از روی قهر بر سرش داد کشیدم.

خیلک: «خیل» به معنای اسبان است که گاهی مجازا به معنای اسب سوار هم استعمال می­شود.

رجلک: «رَجِل» به معنای راجل «پیاده» است و مقابل راکب، و مقابله­ی اجل با خیل این است که مراد از آن پیاده نظام باشد.

وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ: برای به راه انداختن آنها به سوی معصیت به لشگریانت اعم از سواره نظام (لشگر تند کار، در جایی که حاجت به سرعت عمل است) و پیاده نظام (لشگر کند کار، در جایی که حاجت به سرعت عمل نیست) دستور بده تا پیوسته بر سر آنان بزنند.

وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ: شرکت جز در ملکیت و اختصاص تصور نمی­شود و لازمه­اش این است که شریک در استفاده از آن ملک سهیم باشد. پس شرکت کردن شیطان با آدمی در مال و فرزند سهم بردن از منفعت و اختصاص است. مثل این که آدمی را وادار کند به تحصیل مال از راه حرام، چرا که در این صورت هم آدمی از آن مال به غرض طبیعی منتفع شده و هم شیطان به غزض خود خواهد رسید. و یا این که از راه حلال کسب کند ولی در راه باطل و حرام خرج کند. و یا آنکه از راه حرام فرزندی برای انسان به دنیا آید و یا از راه حلال باشد ولیکن در تربیت دینی او نکوشد و در نتیجه سهمی از آن فرزند را برای شیطان قرار داده و سهمی را برای خودش. 

*إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکیلاً (65)

عبادی: مراد اعم از مخلصین است که خود شیطان آنها را استثناء کرد و گفت «إلا قلیلاً»، پس مقصود عموم مردم است، و باقی می­ماند برای شیطان غاوین که عبارتند از کسانی که هدف را گم کرده­اند. «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ».[1]

کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکیلاً: خدا بس است برای قیام بر اراده نفوس و اعمال ایشان، و برای نگهداری منافع ایشان و سرپرستی امور ایشان، زیرا کلمه­ی وکیل به معنای متکفل شدن بر امور دیگری است، و این وکالت وکالت خاص الهی است که مخصوص غیر غاوین است.

پی نوشت:   [1]. حجر 42

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»



[ شنبه 91/9/25 ] [ 10:58 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (11) آیات 56 تا 62

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

 (خلاصه ی تفسیر المیزان) 

 در این آیه درباره­ی مسأله­ی توحید به گونه­ی دیگری احتجاج شده است و ربوبیت خدایانی که مشرکین می­پرستیدند ابطال شده است. حاصلش این است که بتها قادر به رفع گرفتاریهای پرستش گنندگان خود نیستند. و رفع گرفتاریها و عذاب، بدست خداوند است.

 

* قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لا تَحْویلاً (56)

زعم: کلمه­ی اوّل آن به هر سه حرکن خوانده می­شود و به معنای مطلق اعتقاد است، لیکن بیشتر در اعتقاد باطل استعمال شده. لذا ابن عباس می­گوید «زعم» در قرآن به معنای دروغ است.

دعا: کلمه­ی «دعاء» و «نداء» به یک معناست با این تفاوت که نداء در جایی است که خواننده مستلزم صدا باشد، و لیکن دعاء اعم از آن است.

در این آیه اینگونه بر نفی الوهیت خدایان مشرکین استدلال شده است که آن ربی که مستحق پرستش است ربی است که قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد چرا که داشتن چنین قدرتی لازمه­ی ربوبیت است. بنابراین روشن می­شود که:

اولا: مراد از «الذین زعمتم من دونه» مشرکین هستند که ملائکه و جن و انس را می­پرستیدند چون مقصود آنها از پرستش بتها تقرب به ملائکه و جن و انس بود و نیز اگر خوشید و ماه و یا ستارگان را می­پرستیدند بدین جهت بود که به درگاه روحانیان آنها که از جنس ملائکه هستند تقرب یابند.

ثانیا: مراد از نفی قدرت آنها، این است که مستقلا و بدون احتیاج به خدای سبحان قادر نیستند. به دلیل آیه­ی بعد: «اولئک الذین یدعون یبتغون الی ربهم الوسیله ...».  

 

*­­­­أُولئِکَ الَّذینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً (57)

«اولئک» مبتدا و «الذین» صفت آن و جمله­ی «یدعون» صله­ی آن صفت و ضمیر عائد به مشرکین است و جمله­ی «یبتغون» خبر است و ضمیر جمعی که در آن هست و هر چه ضمیر جمع تا به آخر آیه هست همه به «اولئک» برمی­گردد، و جمله­ی «أیهم أقرب» بیان وسیله جویی است، چون جمله­ی «ابتغاء» به معنای فحص و پرستش است

معنا: این ملائکه و جن و انس که مشرکین معبودشان خوانده­اند خودشان برای تقرب به درگاه پروردگار خود وسیله می­خواهند تا به او نزدیکتر باشند و راه او را بروند ...

توسل: از این آیه و آیه­ی «یا إیها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا إلیه الوسیل?» برمی­آید که توسل به برخی از مقریبن درگاه الهی عمل صحیحی است. البته مشرکین بت پرست ادعای اصلی­شان همین این بود که به وسیله­ی برخی از مخلوقات به درگاه خداوند تقرب می­جویند؛ ولی تقرب و عبادت را نسبت به ملائکه و جن و انس انجام می­دادند و عبادت خدای را ترک می­کردند.

* وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (58)

گفته­اند: عذاب شدید همیشه به معنای آن عذابی است که قومی را مستأصل و منقرض کند. پس مراد از هلاکت هم که در مقابل آن آمده است مرگهای طبیعی است. لذا برخی گفته­اند که «هلاک» مربوط به اقوام صالح و «تعذیب» مربوط به اقوام طالح است.

وجه اتصال آیه به آیات قبل: برخی گفته­اند: این آیه موعظه­ای است برای مشرکین تا بعد از دعوت آنها به توحید آنها را انذار کرده باشد. ولی ظاهراً این آیه مربوط به آیه­ی شانزدهم است. و غرض عمومی از این سوره، بیان سنتی است که خدای تعالی در اقوام و ملل داشته که نخست ایشان را به حق دعوت کند و آنگاه مطیعین را سعادتمند و متکبرین را عقوبت نماید. بنابراین مراد از «هلاکت» در این آیه همان تدمیر به عذاب استیصال در آن آیه است ومراد از «عذاب شدید» عذاب آسانتر است از قبیل عذاب قحطی یا گرانی که باعث جلای وطن و یا خرابی عمارتهای آن شده.

پس آیه به این اشاره دارد که قریه­های نامبرده به زودی یکی پس از دیگری به خاطر فساد اهلش و فسق فاسقانش ویران می­گردد و این به قضای خداوند است. 

کان ذلک فی الکتاب مسطوراً: اهلاک قری و تعذیب آنها سرنوشتی است حتمی که در لوح محفوظ (کتاب) نوشته شده است.

روایت: اهل مکه از رسول خدا خواستند که کوه صفا را برایشان طلا کند و کوههای اطراف مکه که آن شهر را محاصره نموده­اند را از آن شهر دور کند تا بتوانند کشت و زرع کنند. خطاب رسید «اگر می­خواهی درباره­ی خواسته­ی آنان درنگ کنیم، و یا آن را برآوریم و اگر معجزه را برایشان آوردیم انوقت باز هم ایمان نیاورند و بدانکه همه­ی آنان را هلاک خواهیم کرد همچنانکه امم گذشته را به خاطر اینکه معجزه­ی پیشنهادیشان را فرستادیم و ایمان نیاوردند هلاکشان نمودیم» ... و رسول خدا فرمود: درنگ می­کنم.[1]

*وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالآیاتِ إِلاَّ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الأَوَّلُونَ وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاَّ تَخْویفاً (59)

وجه اتصال: این مردم هم مانند همان قریه­ها مستعد برای فساد و تکذیب آیات هستند و اگر از این قسم آیات برای آنها نمی­فرستیم بدان جهت است که با تکذیب آن مبتلا به عذاب نشوند. و ما نمی­خواهیم. به بیان دیگر اگر آیاتی که بر قریه­ها و امتهای گذشته فرستادیم و به سبب تکذیبشان هلاکشان کردیم بر این امت هم می­فرستادیم، آنها هم به هلاکت می­افتادند (چون همان داعی بر تکذیب که در امتهای گذشه بود در این امت هم موجود است ـ لکن ما قصد هلاک کردن و منقرض کردن آنها را نداریم و می­خواهیم اندکی آنها را مهلت دهیم، لذا آن آیات را بر آنها نفرستادیم.

با این بیان روشن شد که این دو آیه با آیات دیگر سوره ـ از آیه­ی 90 تا آخر ـ که پیشنهادات کفار را مطرح می­کند ارتباط دارد.

منعنا: کلمه­ی منع به معنای ظاهری خود نیست چرا که کسی نمی­تواند جلوی خداوند را بگیرد بلکه بدین معناست که بگوییم: از آنجا که آیات پیشنهادی هیچگونه مصلحتی نداشته و صاحبان پیشنهاد و به طور کلی هیچکس از آن نفعی نمی­برده و هیچیک به آن ایمان نمی­آورند از این نظر خدای تعالی آن آیات را نفرستاد.

إلا أن کذَّب بها الأوَّلون: منظور این است که این امت هم جلد دوم امتهای گذشته است و سرو ته یک کرباس هستند.

وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها: قوم ثمود مردمی بودند که نام پیامبرشان صالح است. از او ناقه­ای خواستند و خداوند هم شتر ماده­ای به عنوان معجزه­ی بسیار روشن برای آنها فرستاد. مبصر? هم صفت برای ناقه یا صفت برای محذوف (ناق?) است.

معنا: ما برای قوم ثمود ناقه را در حالی که ظاهر و روشن بود (یا در حالی که آیتی روشن بود) فرستادیم ایشان به سبب آن به خود ظلم کردند (یا با تکذیب کردن آن، به خود ستم کردند).    

وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاَّ تَخْویفاً: حکمت در فرستادن آیات، ترساندن و انذار مردم بود، حال اگر آیات از آیاتی باشد که به دنبال آن عذاب استیصال باشد، تخویف در آن، نخویف به عذاب در دنیا و آخرت است، و الا تخویف در آن، تخویف و انذار به عقوبت آخرت است.

بعید هم نیست که مراد از «تخویف» ایجاد خوف و وحشت باشد به این که عذاب کمتر از استیصال را به آنها نشان دهد. بنابراین مراد از تخویف، «تخوّف» است. معنا این است که ما آیات اقتراحی را بر آنها نمی­فرستیم چون قصد عذاب استیصالی آنها را نداریم و اگر می­فرستیم بدان منظور است که با ایجاد ترس آنها را متوجه کنیم و عذابهای سختتر بترسانیم. 

*وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی‏ أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبیراً (60)

فقرات چهار گانه­ی این ایه معنای روشنی دارد لیکن به سبب فقره­ی دوم و سوم، ارتباط و وجه اتصال آن با آیات قبل و بعد دارای اجمال است. زیرا بیان نشده که آن رؤیایی که به پیامبر نشان داده شده چه بوده و در شایر آیات قرآن هم چیزی که آن را تفسیر کند یافت نمی­شود. نیز منظور از شجره­ی ملعونه هم معلوم نیست که چیست و در قرآن هم شجره­ای به چشم نمی­خورد که خداوند نام آن را برده و سپس آن را لعن کرده باشد. آری از شجره­ای به نام «زقّوم» نام برده شده که به فتنه­ای برای ظالمین توصیف شده است اما آن را لعن نکرده است. و صرف بودن آن در جهنم موجب ملعوننه بودن آن نیست چرا که اگر چنین بود باید خود جهنم و ملائکه­ی عذاب هم که در جهنم هستند ملعون باشند و حال آن که چنین نیست.

از این امور روشن می­شود که مراد آیه بیان دو فقره­ی خود یعنی «داستان رؤیا» و «داستان شجره­ی ملعونه» نیست، بلکه مقصود اشاره­ی اجمالی است به آن دو، تا خواننده به کمک سیاق، تفصیل آنها را پیدا کند.  

از وحدت سیاق آیات قبل و بعد برمی­آید که داستان رؤیا و شجره­ی ملعونه دو امر مهمی است که یا به زودی در بشریت پیدا می­شود و یا آنکه در ایام نزول آیات پیدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در آنان شایع ساخته و استکبار را در آنان پرورده است.

خدای تعالی شجره­ی نامبرده را به وصف ملعونه در قرآن توصیف کرده. پس لعن آن شجره در میان لعنهای قرآن موجود است. حال در قرآن چه چیزهایی لعن شده است:

ابلیس، یهود، مشرکین و منافقین، و مردمی دیگر به عناوینی دیگر لعن شده­اند. مثل کسانی که به حال کفر بمیرند، و یا آیات خداوند را کتمان کنند و یا خدا و رسول را آزار دهند.

شجره همان گونه که به درختهای شاخ و برگ دار اطلاق می­شود بر ریشه­های آن هم اطلاق می­شود. در لسان العرب آمده است همانگونه که می­گویند فلانی از شجره­ی مبارکه­ای است معنایش این است که دودمان مبارکی دارد. پس شجره­ی ملعونه یکی از همان اقوام ملعونه در کلام خداست و چنین صفاتی جز بر یکی از سه دسته که برشمردیم تطبیق نمی­کند، یا منافقیق یا مشرکین و یا اهل کتاب.

بقاء و نشو و نمای آنها یا از راه زاد و ولد است و یا از راه ترویج عقاید و مذاهب باطل

اما کدام یک از این سه فرقه منظور است؟ با دقت در اوضاع و احوال زمان رسول خدا صلی­الله­علیه­وآله می­یابیم که از مشرکین و اهل کتاب قومی که چنین صفاتی داشته باشند ظهور نکرد (نه قبل از هجرت و نه بعد از آن) زیرا خداوند مسلمانان را از شرّ این دو طایفه ایمن کرده است «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم» پس فقط منافقین می­مانند کهدر میان مسلمانان یا زا راه فامیلی و یا زا راه پیروزی عقیده و مسلک، بقاء و دوام یافته و در اعصار بعدی هم فتنه­ی مسلمانان شدند.

با توجه به ارتباط هر چهار فقره از آیه چنین برمی­آید که: آیه­ی شریفه در صدد بیان و اشاره به امری است که خدای سبحان به آن احاطه دارد، خطری است که نه تنها موعظه و تخویف آن را کم نکرده؛ بلکه بیشترش هم می­کند. خداونداین شجره را در عالم خواب به پیامبرش نمایانده است و آنگاه در قرآن بیان کرده که آن شجره­ای که در رؤیا نشانت دادیم و پاره­ای از رفتارشان را در اسلام نشانت دادیم، فتنه­ی اسلام است.

منظور از «أحاطه» در «إنَّ رَبَّکَ أحاطَ بِالنَّاس» احاطه­ی علمی است.

ظاهراً دو ضمیر جمع در «نُخوِّفهم فَما یَزیدُهُم إلاَّ طُغیاناً کبیراً» به ناس برمی­گردد، و مراد از تخویف ناس، یا ترساندن با موعظه است و یا تخویف با آیات آسمانی و زمینی.

لازم به ذکر است که به اعتراف بسیار از مفسران سیاق این آیات، سیاق تسلی دادن به پیامبر اکرم است تا به ایشان بگوید این فتنه­ها و رؤیاها چیز تازه­ای نیست و در امم گذشته هم بوده است و سنت خدای بر این منوال است که بندگان خود را امتحان کند.

روایات عامه و خاصه این مطالب را تأیید می­کنند. زیرا در آنها آمده است که مراد از رؤیا، خوابی است که پیامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله درباره­ی بنی امیّه دید و شجره­ی ملعونه هم شجره­ی این دودمان است.   

روایت: رسول خدا در خواب دید که بنی امیه در منبرش همچون میمونها جست و خیز می­کنند، بسیار ناراحت شد و تا زنده بود کسی او را خندان ندید، خداوند این آیه را فرستاد «و ما جعلنا الرؤیا...».[2]  

*وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً (61)

زجاج می­گوید: «طیناً» حال است. و نیز ممکن است که در تقیدیر «من طین» باشد که بعد از افتادن «من» به فعل «خلقتَ» وصل شده و منصوب شده است. برخی هم گفته­اند که تمیز است.برخی هم گفته­اند که حالیه بودن آن خلاف ظاهر است چرا که «طیناً» جامد است و حال باید مشتق باشد.

مقصود از آیه بیان علل و عواملی است که باعث شد ظلم و فسا بنی آدم استمرار یابد. خداوند به پیامبرش چنین تسلی خاطر می­دهد که انسانهای اوّلین به خدای خود ایمان نیاوردند و آخرینشان هم همانند آنها خواهند بود. آنگاه به پیامبرخود یاد آور می­شود که در این میان فتنه­ها در راه است و به زودی ظهور نموده و امت اسلام را در بوته­ی امتحان خود داغ می­کند. آنگاه داستان ابلیس و سوگندی که جهت گمراه کردن ذریه­ی آدم خورد یاد آور می­شود. پس خیلی بعید نیست که اکثر مردم به سوی راه ضلالت مایل شوند و در ظلم و طغیان غوطه ور گردند. چون از یک سو فتنه­های الهی انها را احاطه کرده و از سوی دیگر شیطان با قشون خود آنها را محاصره نموده است.

*قالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً (62)

کاف در «أرأیتک» زائده است و هیچ محلی از اعراب ندارد و فقط معنای خطاب را می­رساند (همانگونه که در اسماء اشاره این کار را می­کند).

ابلیس از دستور سجده بر آدم همین «تفضیل» را فهمید، چنانکه از کلام ملائکه[3] فهمید که خلق آینده نیز قدرت بر گناه و فساد دارد، لذا جرأت کرد و تصمیم گرفت که ذریه­ی آدم را اغواء کند.

در مجمع البیان آمده است که «احتناک» به معنای قطع شدن از ریشه است. و فخر رازی نیز می­گوید: اصل آن از «حنک» است که به معنای به ریسمان کردن است. و ظاهراً معنای آخر معنای اصلی احتناک است، چون احتناک خود به معنای افسار کردن است. 

پی نوشتها:    [1]. الدر المنثور 191   [2]. الدرالمنثور 191   [3]. قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ. بقره 30

 

«««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»


[ شنبه 91/9/25 ] [ 10:56 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]

خلاصه تفسیر سوره اسراء (10) آیات 50 تا 55

بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید

 (خلاصه ی تفسیر المیزان)

*قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی‏ صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَریباً (51)

از آنجا که منکرین معاد کلام خود را با تعبیری متکبرانه «أ إذا کنا...» ادا کردند، خداوند هم در جواب به آنها قدرت مطلقه­ی خود را به رخ کشیده و فرمود: اگر سنگ یا آهن و یا هر چه بزرگتر از آن که به انسان بودن دورتر است هم شده باشید ما باز شما را به به خلقت اولیسه در آورده و به صورت انسان مبعوث می­کنیم.

فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا... : منکرین معاد وقتی این کلام را می­شنوند می­گویند: چه کسی ما را از صورت گرد و غبار به صورت انسان برمی­گرداند؟ خداوند می­فرماید: در پاسخ بگو: خدای سبحان و آنگاه از میان اوصاف خود صفتی را بیان کرد که در از بین بردن استدلالشان مؤثرتر است و در واقع با ذکر مثال امکان بعث را اثبات نمود. فرمود: آن کسی که شما را در مرتبه­ی اوّل خلق کرد در حالی که حتی استخوان پوسیده هم نبودید. 

فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ... : «انغاض» به اینمعناست که کسی سر خود را با حالت غرور و خودخواهی در مقابل دیگری تکان دهد.

چون حجت خدای را به گوششان رسانی سرشان را از باب تمسخر تکان خواهند داد و خواهند گفت: این قیامت کی است؟ بگو شاید نزدیک باشد چون علم آن نزد خداست.  

*یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجیبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلیلاً (52)

تقدیر «یوم»، «تُبعثون یومَ فلان» است و «یوم» چون ظرف و مفعول آن فعل مقدر است لذا منصوب است. و مقصود از دعوت، آن ندای غیبی است که همه را زنده می­کند و استجابت خلق هم همان قبول دعوت الهی و زنده شدن است.

«بحمده» حال از فاعل «تستجیبون» است. یعنی استجابت می­کنید در حالی که سرگرم حمد خدایید و زنده شدن را فعل نیکی از خداوند می­دانید زیرا روشن می­شود که به حکمت الهی، هر کس باید پاداش و کیفر اعمال خود را ببیند.

وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلیلاً: آن روز گمان می­کنید که در قبرها بیشتر از اندک زمانی نمانده­اید. این جمله هم تعریض به کفار است که روز قیامت را بعید می­شمردند و هم تأکید جمله­ی قبل است «قل عسی أن یکون قریبا» یعنی ما امرزو اظهار امید می­کردیم که قیامت نزدیک باشد، شما هم به زودی آن را نزدیک می­شمارید. و نیز جمله­ی «تستجیبون بحمده» هم تعریض بر آنهاست که با وحودی که امروز قیامت را به تمسخر می­گیرید، ولی به زودی آمدنش را حمد و ثنا خواهید کرد.

*وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبیناً (53)

عبادی: در اینجا مقصود مؤمنین هستند و اضافه­ی آن هم تشریفی است.

یقولوا: هم در مقام امر است و هم جواب امر «قل» و لذا مجزوم آمده است.

التی هی أحسن: کلماتی است که از نظر ادب و خالی بودن از خشونت و ناسزا و توالی فاسده­ی دیگر نیکوتر باشد.

چون مشرکین، نسبت به پیامبر بی ادبی کرده و ایشان را جادوگر و دروغگو خوانده و معارف دین را به تمسخر گرفته بودند، لذا در این آیه خداوند مردم را امر به خوش زبانی کرده است. وجمله­ی «إن الشیطان ینزغ بینهم» تعلیل بر حکم مذکور است.

*رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکیلاً (54)

این آیه و آیه­ی بعدش تتمه و دنباله­ی آیه­ی قبلی است، بنابراین اوّل آیه تتمه­ی کلامی است که رسول خدا مأمور شده به مردم برساند و ذیل آیه خطابی است که خداوند تنها به رسولش نموده است، بنابراین التفاتی در آیه صورت نگرفته است.

این آیه به منزله­ی تعلیل دومی بر «یقولوا التی هی أحسن» است. یعنی خداوند دوست دارد که مؤمنین از سخن درشت در مورد یکدیگر خودداری کنند و نسبت به سعادت و شقاوت یکدیگر ـ که خداوند بدان داناتر است ـ قضاوت نکنند و نگویند «فلانی چون پیروی رسول خدا را کرده سعید و دیگری که پیروی نکرده شقی است»، زیرا:

کس نمی­داند در این بحر عمیق       سنگریزه قرب دارد یا عقیق

و ما ارسناک علیهم وکیلاً: و ای پیامبر! ما تو را وکیل آنها قرار نداده و امر ایشان را به تو واکذار نکرده­ایم تا اختیار تام داشته باشی به هر که خواهی بدهی و هر که را خواستی محروم کنی. این جمله تخطئه­ی مؤمنین است از این که در نجات خود تنها به ایمان آوردن به رسول خدا اعتماد کنند همانگونه که یهود و نصاری به دین خود دلخوش بودند.

إن یشأ ... : این عبارت به اعتبار مشیتهای مختلف است که از ایمان و کفر و عمل صالح و طالح ناشی می­شود.

*وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (55)

 صدر آیه توسعه­ی تعلیل قبلی است گویی می­فرماید: چگونه خداوند داناتر از شما نیست در حالی که او به آنچه در آسمانها و زمین است داناتر است و شما هم یکی از آنهایید.

وَ لَقَدْ فَضَّلْنا... : به منزله­ی تهمیدی است برای جمله­ی «و آتینا داود زبورا»، و برتری داود از سایر انبیاء را همان داستن زبور معرفی کرده و در زبور احسن کلمات را در حمد و تسبیح خدا به کار برد.  

 «««مطلب قبلی          مطلب بعدی»»»



[ شنبه 91/9/25 ] [ 10:53 عصر ] [ احمد نباتی ] [ نظر ]
[ مطالب جدیدتر ] .::. [ مطالب قدیمی‌تر ]

درباره وبلاگ



ای برادر ! پشتیبان «ولی فقیه» باش، اما پیشاپیش «ولی فقیه» بایست و تیرهای زهر آگین دشمن را که به سوی او روانه می شوند به جان خریدار شو ... تنها عافیت طلبان دنیا دوست هستند که عوام فریبانه از «ولایت» و «ولایت مداری» دم میزنند، اما در هنگامه ی فتنه ها و امتحان های سخت، پشت سر ولی فقیه سنگر می گیرند، تا دنیای خود را در خطر نبینند .

پیوندهای روزانه

سایت هم اندیشی دینی
منبــــر مکتــوب
سلمان علی (سیاسی)
طلبه پاسخگـــــو
تبدیل سال شمسی به قمری ومیلادی
سایت خبرگزاری فارس
سایت خبری رجا نیوز
سایت خبری جهان نیوز

آرشیو ماهانه

علوم قرآنـــی
نکتــه های قرآنــی
معصومین (علیهم السلام)
امیرالمؤمنین (علیه السلام)
حضرت زهرا (سلام الله علیها)
امام حسین (علیه السلام)
امام زمان (ارواحنا له الفداه)
حضرت اباالفضل (علیه السلام)
حضرت معصومه (سلام الله علیها)
نمـــــــــــــاز (راه کارها و موانع)
سلسله مباحثی پیرامون رجعت
تفسیر خطبه 222 نهج البلاغه
تفسیر خطبه 223 نهج البلاغه
ادعیه و اذکار مختلف
اخلاقی *1*
اجتمــــاعـی *1*
سیاسی
سیاسی ـ فتنــــه
راه و رسـم خواستگاری و ازدواج *1*
راه و رسـم خواستگاری و ازدواج *2*
اصـــول زنــدگــی زناشویــی *1*
اصـــول زنــدگــی زناشویــی *2*
اصـــول زنــدگــی زناشویــی *3*
اصـــول زنــدگــی زناشویــی *4*
پاسخگویی به سؤالات خانوادگی
راه نجات از عشق به جنس مخالف
پاسخگویی به سؤالات اعتقادی *1*
پاسخگویی به سؤالات اعتقادی *2*
پاسخگویی به سؤالات جوانان *1*
پاسخگویی به سؤالات جوانان *2*
پاسخگویی به سؤالات جوانان *3*
پاسخگویی به سؤالات جوانان *4*
پاسخگویی به سؤالات جوانان *5*
تربیت دینی کودک *1*
تربیت دینی کودک *2*
تربیت دینی کودک *3*
تحلیلی بر برائت از جبت و طاغوت
سلسله درس هایی از معاد *1*
سلسله درس هایی از معاد *2*
سلسله درس هایی از معاد *3*
سلسله درس هایی از معاد *4*
سلسله درسهایی از کربـــلا *2*
سخنرانی کوتـاه (عمومی و دبستانی)
دانلود کتابهای مدیر وبلاگ
لطیفه، معما و مطالب خواندنی
آیین همسرداری
مناسبتهای ویژه
متفرقه
سوره کهف 1
تفسیر جامعه کبیره 2

پیوندها

شیعه در روایات اهل سنت
آیین شکوفایی / راهکارهای عملی در تربیت دینی کودک
کتاب پیوند جوان با نماز
دفاع از شیعه در روایات اهل سنت. مقدمه آیت الله خزعلی
پیوند جوان با نماز (ویرایش جدید)
آشیانه مهر (اصول و کلیدهایی از زندگی زناشویی)
سایت هم اندیشی دینی
کتاب چشمه هدایت (چیرامون امام هادی)
میزان تشیع (برسی سند زیارت عاشورا)
قالب پارسی بلاگ|قالب وبلاگ مدافعان حرم پارسی بلاگ
تور هند|لینک بیلدینگ
قیمت کرکره برقی پارکینگ|طراحی جواهر
خرید سامانه پیامک

سایت آوازک

جا لیوانی ماشین|شلف دکوری
رزرو هتل|بلوم
|فیلم
درگاه پرداخت واسط|هتل بندرعباس
هتل کیش
عکس جدید

دیگر امکانات


بازدید امروز: 122
بازدید دیروز: 200
کل بازدیدها: 2367999

طراح قالب: آوازک

[ طراح قالب: آوازک ]
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ]